عباس دریس، شاهدِ قتلعام ماهشهر بوده. کشتارِ نیزار را با چشمهای خودش دیده و به «محاربه» محکوم شده. از نگاهِ جمهوریی اسلامی، شاهد بودن، جنایت را دیدن، «به جنگِ خدا» رفتن است. جنایت کردن و بعد، شاهدکُشی کردن، و تا میشود حرف و تصویر و تصور و تن و اثری برجا نگذاشتن، دیگر زیادی تکراریست. [...]
جولای 16, 2023
ناممکن
یادداشت
ادبیات ناممکن است. ناممکن است که ادبیات است.
چرا؟ چون ادبیات در فرارفتن، از همه چیز پیشی میگیرد. جاییست که ادبیات میخواهد از خودش هم جلوتر برود. خودش را پشتِ سر بگذارد. جایی که دیگر نمیتوان پیش رفت. جایی که پیش-رفتن قابل تصوّر نیست: نمیشود ازین جلوتر رفت. نمیشود ازین [...]
در این یادداشت سعی میکنم نشان دهم چگونه و با چه روشهایی سمفونی «ایرانهخانم» اثر پیمان سلطانی متکی به تحمیل روایتی وطنمحور به چند دهه میراث شعری رضا براهنی ساخته شده است. این نوشته به قصد نقد موسیقایی این اثر نیست و نفی یا اثبات ادعاهای خالق آن را در زمینه «خلق مکتب کلاسیک ایرانی» [...]
آگوست 12, 2017
ناممکن
واکاویهای ناممکن, یادداشت
رادیکال بودن یعنی: رفتن تا ریشهی چیزهایی که میخواهیم ریشه-کن کنیم. [...]
در ژنو، تهرانام. همانام که بود، وَ همانام که نیست. هنوز نمیخواندماش که درش میزیستم. نشانیی من با جمالزاده آغاز میشد. در آن کوچهی بُنبست، شمارهی ۱۶. چه دورانی بود، وقتی دشمنِ خارجی بر جای جای زندهگیام بمب وُ موشک پرتاب میکرد وَ، وَ دشمنِ داخلی، خودم را از کوچهام فراری میداد. آن وقتها جمالزاده [...]
کامیون به راه افتاده، راه افتاده تا له کند، کودکان را، دیگران را، همهگان را، تصویری به دست بدهد، تصویری تحمّلناپذیر از نیهیلیسم به دست بدهد. نیهیلیسم، انجام و سرانجام را فرامیخواند: نتیجهی تاریخ و تمدّنمان را به نام میخواند. نیهیلیسم، چه تمثالِ مذهبی به دست گیرد و چه انحرافِ روانی، چه دیوانهی خدا باشد [...]
من شکمم را به "اتحادیه بین المللی حقوق بشر" نشان دادم، پاهایم را به "کمیسیون بین المللی حقوقدانان"، و جای زخم گنده زیر سبیلم را به چند شعبه "انجمن قلم جهانی" و اینها جای زخمهای شکنجههای رژیم شاه بود. بعد شاه سرنگون شد. و روز بعد از خروج شاه از ایران، من با هواپیما وارد [...]
نوامبر 25, 2015
ناممکن
یادداشت
همان مشدی حسن باشی. خودت همان مشدی باشی. او گاوش را، تو چههایت را از دست داده باشی. کسی که تهران از دست بدهد و تبریز از دست بدهد و فارسی از دست بدهد و آذری از دست بدهد و تئاتر از دست بدهد و رفیق از دست بدهد و کانون از دست بدهد و [...]
نوامبر 22, 2015
ناممکن
یادداشت
آن که سفر میرود، سفر نمیرود، مگر آن که وطن نیز با او برود. در طول سفر، از حفرههای ذهن، ذهن در به در، به وطن نگاه میکند، حال و قال، قال و مقال میکند. در بازگشت آن نیست. دیگر آن نیست و این تاسف ندارد. چرا که تو وطن خویشی. [...]
نوامبر 2, 2015
ناممکن
شعرهای ناممکن, یادداشت
یک روز رادیکال بودن مُد بود اما امروز مُدها تغییر کردهاند. چرا که نمیشود رادیکال بودن را در کافه دست گرفت و یا توی قفسهاش گذاشت، آن را در جشن تولّد به دوست دختر کسی هدیه داد، برایش جشن امضا گرفت و یا در جمع آن را با صدای بلند خواند و به ظاهر منتقدان [...]
جولای 31, 2015
ناممکن
یادداشت