Google+
ناممکن

آقای عزیز،

این روزها وقتی کتابِ تازه‌ی دلوز درباره‌ی فوکو را می‌خواندم، به یاد متنی در گذشته افتادم (که قطعن در «گفت‌وگوی بی‌انتها»ست)، زیرِ عنوانِ «حرف زدن (نوشتن)، دیدن نیست». نگرانی‌ی من از همین‌جا سرچشمه می‌گیرد، وقتی می‌بینم که نوشته تبدیل به دیدنی می‌شود. حتا خوانش با صدای بلند برایم دردآور است. پس از انتشار، رادیو فرانس کولتور از من خواست تا اجازه بدهم این متن – که چهل سال از عمرش می‌گذشت – توسط یک هنرپیشه خوانده شود. با این‌که دوستی این درخواست را کرده بود،‌ با این حال، باز هم مخالفت کردم.

درباره‌ی کتاب‌هایم، استثناهایی وجود داشت، اما بدونِ اجازه‌ی من. اعتراض کردم، بیهوده بود. از این‌جا به بعد بود که متوجّه شدم «صاحب» این متن‌ها نیستم، و در مقامِ نویسنده، وقتی از من اجازه می‌گیرند، دقیقن همان وقت است که هیچ حقّ و حقوقی ندارم.

پس از من اجازه نگیرید. فکر کنید سالیانِ دراز است که مُرده‌ام. فکر کنید مرگ‌ام فرا رسیده و دیگر قادر نیستم نظری بدهم.

در غیر این صورت باید از طریق گالیمار اقدام کنید که صاحبِ «کپی رایت» است، یعنی دارنده‌ی نیمی از حقوقِ مولف. پس کارِ خودتان را بکنید. طوری اقدام کنید که انگار من، نه استعداد، که دستِ کم سن و سالِ هومر را داشته‌ام.

موریس بلانشو

در سال ۱۹۸۶ سینماگر جوانی بنام دومینیک اِمار فیلم کوتاهی بنام «ژ» می‌سازد که برگرفته از «حکمِ مرگ» موریس بلانشوست. از طریقِ انتشارات گالیمار، نامه‌ای به بلانشو می‌فرستد تا از او اجازه بگیرد فیلم را به صورتِ غیر تجاری اکران کند. متنی که در بالا آمد، پاسخِ بلانشو به این سینماگر است. مهرِ پُست که بر روی پاکت دیده می‌شود، تاریخِ ۱۶ اوت ۱۹۸۶ را دارد.