Google+
ناممکن

الن بدیو این شعر برشت را به شیوه‌ی خودش خوانده بود. همان طور که «جمهوری»ی افلاتون را به امروز رسانده بود. ترجمه‌ای در کار نبود. دغدغه‌هایش را در زبانِ دیگری خوانده بود. بعد، همان دغدغه‌ را به زبانِ خودش نوشته بود. من و متن هیچ‌وقت خودش باقی نمی‌ماند. هر روز، هر لحظه، جور دیگری‌ست. متن هم که چیزی جز من نیست. وقتی «ستایش کار مخفیانه» برشت را در زبان و به زبانِ بدیو می‌خوانم، انگار شعر تازه‌ای می خوانم. به ترجمه‌های موجود از برشت در زبان فرانسه رجوع کردم. پیدایش نکردم. به متن آلمانی برشت مراجعه کردم. هم پیدایش، هم گم‌اش کردم. برگشتم به نسخه‌ی بدیو و فکر کردم اگر متنی در کار باشد حتمن با تو، با هستی‌ات، با همین لحظه و حالایت همراه می‌شود. هم-زبان می‌شود. به زبان‌ِ تو حرف می‌زند. زبان‌ات می‌شود. از خودش، از «اصل‌»اش می‌گذرد و با آن‌چه دارد بر تو می گذرد یکی می‌شود، دوباره می‌شود. از نو نوشته می‌شود. خودش را با تو از نو می‌نویسد. خودش را فراموش می‌کند. از نو می‌نویسد. و در انتظار می‌ماند تا دوباره محو شود و طور دیگری نوشته شود. مثلِ من. مثلِ متن.

زیباست
میان جمعیّتِ به پا خاسته سخن‌ پراکندن
حاکمان را بیرون راندن گم‌نام‌ها را برافراشتن
با این همه هر تصمیم روزانه‌ست که سخت دشوار است و کارآیند
آن‌چه مخفیانه و سرسختانه بافیده می‌شود
تا زیر چشم قدرت به دستان
رشته‌های حقیقتی نوین شود
حرف زدن، باری
اما گوینده را مخفی کردن
فاتح شدن، باری
اما فاتح را مخفی کردن
و مُردن، چرا که نه
اما مرگ را مخفی کردن
کیست که برای شوکت و شهرت کارهای بزرگ نکند؟
اما کیست که بخواهد بزرگ‌ترین کارها را از برای فراموشی کند؟
باشد که بزرگ‌ترین افتخارها از آنِ فراموش‌شده‌گان شود
فاتحانِ بی‌چهره
سخن‌گویانِ بی صدا
هان ای تن‌های پراکنده و نامرئی
ای حقیقت‌های چند شکلی
یک لحظه از سایه بیرون شوید
سپاس‌مان نثارتان!
شماها تمامی‌ی گم‌نام‌ها
که رهایمان می‌کنید از آن‌چه هست.