Google+
ناممکن

«گره‌ها» یا knots تنها دفتر شعر رونلد دیوید لاینگ (R. D. Laing) است. کتاب‌های دیگرش درباره‌ی روان‌پزشکی و فلسفه است. لاینگ روان‌پزشک بود و یکی از جریان‌سازهای ضد-روان‌پزشکی. باور داشت که روان‌پزشکی بیماران ذهنی را صرفن یک پدیده‌ی زیست‌شناختی می‌داند و جنبه‌ی اجتماعی و روشنفکری و فرهنگی ایشان را نادیده می‌گیرد. خودِ لاینگ افسردگی بالینی داشت و خانواده‌اش چندان منظم به نظر نمی‌رسید (چهار زن گرفت و شش پسر و چهار دختر دارد، و دو تا از بچه‌های‌اش پیش از خود وی از دنیا رفتند). از او هیچ اثری به فارسی ترجمه نشده، مگر اشاراتی ناچیز در این‌جا و آن‌جا. متن زیر، گره یا بخشِ نخست از شعر بلند «گره‌ها»ست و «برای کسانی که می‌خواهند [ساختمان] نهایی و رسمیِ ظریف این شبکه‌های وهم (maya) را استنباط کنند، مستقل از فحوا است».

۱

دارند بازی می‌کنند. دارند بازی‌نکردن را بازی می‌کنند. اگر به‌شان نشان دهم که می‌دانم دارند [بازی می‌کنند]، من قواعد را زیر پا گذاشته‌ام و آن‌ها مرا تنبیه خواهند کرد.
من باید بازیِ آن‌ها را بازی کنم، [این بازیِ] کهنمی‌دانمکه بازی را می‌دانم.

لذتی نمی‌برند.
اگر آن‌ها لذت نمی‌برند [پس] من هم نمی‌توانم ببرم.
اگر کاری کنم که لذت ببرند، پس می‌توانم با آن‌ها لذت ببرم.
لذت‌دادن به آن‌ها لذت‌بخش نیست. کار سختی است.
ممکن است از این‌که بدانم چرا لذت نمی‌برند، لذت ببرم.
قرار نیست با دانستن این‌که چرا
لذت نمی‌برند
لذت ببرم.
اما در این هم لذتی هست که به‌شان وانمود کنم لذت نمی‌برم
که می‌دانم چرا لذت نمی‌برند.
دختر کوچولویی می‌آید و می‌گوید: بیا لذت ببریم.
اما لذت‌بردن وقت تلف کردن است، زیرا
کمکی نمی‌کند که بفهمم چرا آن‌ها لذت نـمی‌برند.
چه‌طور جرات می‌کنی لذت ببری وقتی مسیح روی صلیب جان داد
برای تو! آیا داشت لذت می‌برد؟

رسالت ما این است که بچه‌های‌مان را طوری بار بیاوریم که
ما را دوست داشته باشند و باعث افتخار ما شوند و از ما اطاعت کنند.
اگر نکنند، باید تنبیه شوند،
وگرنه ما رسالت‌مان را انجام نداده‌ایم.
اگر بزرگ شوند و ما را دوست داشته باشند و باعث افتخار ما شوند و از ما اطاعت کنند
ما رستگار شده‌ایم که آن‌ها را درست‌حسابی بار آورده‌ایم.
اگر بزرگ شوند و ما را دوست نداشته باشند و باعث افتخار ما نشوند و از ما اطاعت نکنند
نه ما آن‌ها را درست‌حسابی بار آورده‌ایم
و نه ما را درست‌حسابی بار آورده‌اند:
اگر ما درست‌حسابی بار آمده باشیم
پس مشکل باید از آن‌ها باشد؛
اگر ما درست‌حسابی بار نیامده باشیم
پس مشکل از ماست.

پسر باید به پدرش احترام بگذارد
پسر نباید مجبور شود که یاد بگیرد به پدرش احترام بگذارد
این چیزی طبیعی است
من همین‌جوری پسرم را بار آورده‌ام.
البته پدر باید ارزشِ احترام را داشته باشد
پدر می‌تواند لایقِ احترامِ پسر نباشد
اما من دست‌کم امیدوارم که پسرم به‌ام احترام بگذارد، اگر
تنها اگر به این خاطر [به‌ام احترام بگذارد] که او را آزاد گذاشته‌ام تا به من احترام بگذارد یا نه.

باید مشکلی داشته باشد
چون آن‌جوری رفتار نمی‌کند که باید،
مگر این‌که مشکلی داشته باشد
پس همان‌جوری که هست دارد رفتار می‌کند
چون مشکلی دارد

فکر نمی‌کند که مشکلی دارد
زیرا
یکی از چیزهایی که
مشکل اوست
این است که او فکر نمی‌کند
مشکلی داشته باشد
پس
ما باید کمک‌اش کنیم بفهمد که،
این حقیقت که او فکر نمی‌کند که
مشکلی دارد
یکی از آن چیزهایی است که
مشکل اوست
مشکلی دارد
زیرا فکر می‌کند
باید مشکل از ما باشد
که داریم سعی می‌کنم کمک‌اش کنیم تا بفهمد
که باید مشکلی داشته باشد
که فکر می‌کند ما مشکلی داریم
که سعی می‌کنیم کمک‌اش کنیم بفهمد که
ما داریم کمک‌اش می‌کنیم
که بفهمد که
ما نمی‌خواهیم موی دماغ‌اش شویم
که داریم کمک‌اش می‌کنیم
که بفهمد ما نمی‌خواهیم موی دماغ‌اش شویم
که داریم کمک‌اش می‌کنیم
که بفهمد که
نمی‌خواهد بفهمد
که مشکلی دارد
که نمی‌فهمد مشکلی دارد
که قدردان ما نیست
که دست‌کم داریم سعی می‌کنیم کمک‌اش کنیم
تا بفهمد که مشکلی دارد
که نمی‌فهمد که باید
مشکلی
داشته باشد
که نمی‌فهمد که باید مشکلی
داشته باشد
که نمی‌فهمد که مشکلی
دارد
که نمی‌فهمد که مشکلی
دارد
که قدردان ما نیست
که هیچ‌وقت سعی نکرده‌ایم که منت سرش بگذاریم تا
قدردان باشد.
این وظیفه‌ی بچه‌هاست که به والدین‌شان احترام بگذارند
و وظیفه‌ی والدین این است که به بچه‌ها بیاموزانند
که به‌شان احترام بگذارند،
با الگو قرار دادن خود آن‌ها.
والدینی که بچه‌ها را الگو قرار نمی‌دهند
لایقِ احترام نیستند.
اگر ما آن‌ها را الگو قرار ندهیم
نباید انتظار داشته باشم که قدردانِ ما باشند
وقتی خودشان هم پدر و مادر شدند.
اگر پسر خیره‌سر باشد
به تو احترام نمی‌گذارد
چون تنبیه‌اش نکردی
که چرا به تو احترام نگذاشته،
نباید بچه‌ها را لوس بار آورد.
ساده است که هرچه خواستند انجام دهی
اما وقتی بزرگ شوند
به خاطر این‌که به‌شان ساده گرفتی به تو احترام نخواهد گذاشت.
به تو احترام نخواهد گذاشت
اگر تنبیه‌اش نکنی
که چرا به تو احترام نگذاشته.

مادرم مرا دوست دارد.
من حسِ خوبی دارم.
من حسِ خوبی دارم چون اوو مرا دوست دارد.
خوب هستم چون حسِ خوبی دارم
حسِ خوبی دارم چون خوب هستم
مادرم مرا دوست دارد چون من خوب هستم.
مادرم مرا دوست ندارد.
حسِ بدی دارم.
حسِ بدی دارم چون اوو مرا دوست ندارد
من بدم چون حسِ بدی دارم
حسِ بدی دارم چون بدم
بدم چون اوو دوست‌ام ندارد
اوو دوست‌ام ندارد چون بدم.
حسِ خوبی ندارم
پس بدم
پس هیچ‌کس مرا دوست ندارد.
حسِ خوبی دارم
پس خوبم
پس همه مرا دوست دارند.
خوبم
تو مرا دوست نداری
پس تو بدی. پس من تو را دوست ندارم.
خوبم
تو مرا دوست داری
پس تو خوبی. پس من تو را دوست دارم.
من بدم
تو مرا دوست داری
پس تو بدی.

مادرم مرا دوست دارد
چون اوو خوب است
من بدم که فکر می‌کنم اوو بد است
پس اگر من خوبم
اوو خوب است
و مرا دوست دارد
چون من خوبم
که می‌دانم اوو خوب است.
من بدم
که شک دارم اوو مرا تنبیه می‌کند که چرا شک دارم
اوو مرا دوست دارد که تنبیه‌ام می‌کند
کهچرا شک دارم اوو مرا دوست دارد.
اوو می‌گوید
باید تقصیر خودش باشد
که من شک دارم اوو دوست‌ام دارد.
اوو حسِ بدی دارد چون
من فکر نمی‌کنم اوو مرا دوست دارد چون
حسِ بدی دارد وقتی که من فکر نمی‌کنم اوو مرا دوست دارد.
اوو احساس می‌کند که
تقصیر اووست
که من می‌توانم چنان سنگ‌دل باشم
که شک کنم که اوو مرا دوست دارد
وقتی که اوو کاری می‌کند که سنگ‌دل شوم،
که فکر کنم اوو می‌خواهد کاری کند که سنگ‌دل شوم.

مهربان‌بودن خوب است. سنگ‌دل‌بودن بد است.
بد است که احساس کنی مادر با تو سنگ‌دل است، و پس بد است.
مادر با من سنگ‌دل است
اما فقط سنگ‌دلی می‌کند تا مهربان باشد
چون من فکر می‌کردم اوو سنگ‌دل است وقتی سنگ‌دل است
و مرا تنبیه می‌کند
چون من با او سنگدلی کردم
و فکر کردم او سنگ‌دلی می‌کند
و مرا تنبیه می‌کند
که چرا فکر کردم اوو سنگ‌دل است
و مرا تنبیه می‌کند
که فکر می‌کردم… .
تو سنگ‌دلی
که کاری می‌کنی حسِ بدی کنم که فکر کنم
سنگ‌دلم که کاری می‌کنم تو سنگدل شوی
با [این کار که] حس بدی دارم که تو می‌توانی چنان سنگ‌دل باشی که فکر کنی
من تو را دوست ندارم، وقتی می‌دانی که دارم.
اگر تو نمی‌دانی که من [دوست‌ات] دارم پس باید مشکل از تو باشد.

جک اذیت می‌شود
وقتی فکر می‌کند
که جیل فکر می‌کند که جک دارد اوو را اذیت می‌کند
که (جک) اذیت می‌شود
وقتی فکر می‌کند
که اوو فکر می‌کند که او دارد اوو را اذیت می‌کند
که به اوو احساسِ گناه می‌دهد
که اورا اذیت می‌کند
که (اوو) فکر می‌کند
که او دارد اوو را اذیت می‌کند
که (او) اذیت می‌شود
که فکر می‌کند
که اوو فکر می‌کند که او دارد اوو را اذیت می‌کند
با این واقعیت که
Da capo sine fine
(از اول تا آخر دوباره تکرار شود)