Google+
ناممکن

این صداها
افتادن ه
افتادن الف
افتادن ب
در آب
در آب‌ها …

به شاخه می‌افتد
سیب
در زمان منحنی
و در خیابان
منظره ثابت
به تدریج
می‌پوسد

انبوه بودی
در خیابان
درهمه‌ی آن رستگاران
که از برابر ماشین‌ها
عبور می‌کردند

در سفره‌های آب
چیزها می‌نویسد
جوهر نامرئی …

شب-
شب بزرگ-
شب بزرگتر-
شب نادیدنی
پشت آن بوته
آن قطعه‌ها
آن سنگ‌ها …

زخم بود
در تزئین چیزها که نمی‌دانیم
در اجسام پی در پی
پراکنده
در آن چیزها که می‌دانیم …

زمان آنجا
در شاخه دور
در سیب ناقص
معلق مانده است …

شگفت که دریچه را می‌بندی
و چشم که ناپیداست
می‌گشایی

در آن میز
که لیوان ابدی
از نیمه‌اش پُر است
می‌چرخد
میان پُر و خالی
میان خالی و پُر
و میان خالی و خالی
چیزی

ایستاده
زمان پس و پیش
زمان به خواب رفته در پستو
زمان گشوده در چتر

نقشه‌ای بزرگ
به بزرگی قلمروها
من را نمی‌ترساند

سنگ
که حادث است
کنار راه
و مرگ
که راه …

به طریق سیاه و سفید
تو را می‌بینم
انگار صامت
و انگار دست هایت –
که از عبور می‌کند –
به جهان ما می‌آید
انگار چشم هایت – که از آن‌ها بسیار–
انگار- جهان از دست‌ها
و چیزی – دقیقا –
آن‌جا – در عکس ها – افتاده …

قایقی در کاغذ
یا حفره‌ای در زمان
کدام ما را
به کجا می‌برد؟

دو تکه سنگ
یا بیشتر
بزرگ یا عظیم
در آن زمان که می‌دانیم
در آن زمین که می‌گسترد
رها
در افتادگی
در آن پستی و بلندی
و چین و خم
در آن زمین که می‌گستراند
در آن دو یا سه تکه سنگ
و یا بیشتر
که کامل ناقص است …

شاید تنها
تو می‌دانی
ای قطعات به هم چسبیده

برکه
عضله است
وقتی نگاه می‌کنی

صفر و یک
صفر و صفر و یک و صفر
و صفر …

ابر عضله است
و باد استخوان
و سیب – میان یک تهی
و میان یک پر
و میان یک خالی
و میان یک میان …

می خندی
در آن مجسمه
با رویا
که به شکل اندام است
و پاها- که – به شکل خیال …

می ایستیم
حلزون
زمان را می‌چرخاند

علف تکان می‌خورد
نمی‌بینیم
درون چشم‌ها
علف را باد تکان می‌دهد
و زنبور از حدقه
بیرون می‌آید …

پرنده‌ی بزرگی
با چرخ‌ها
و دنده‌ها
باد

در خیابان –
آن طرف بود
تمامم …

پُر و خالی
پُر و خالی و پُر
و صفر و صفر و یک
و صفر و صفر و صفر و صفر

نازک است
غبارش
که می‌نشیند
بر چیزها …

چیزی در آگاهی ما
می‌افتد
چیزی از دانش ما می‌رود …

از بی‌جان
تا طبیعت
حرف‌ها … حرف‌ها …

ه افتاده آنجا
واو در گوشه‌ی راه

به شکارت می‌آیم
چشم‌ها من را نمی‌بیند
شعاع نور بر دوربین‌های کثیر نمی‌افتد
کلمه‌ای تکثیر نمی‌شود
ماهی در ماهیتابه سرخ نمی‌شود
در کاغذ دیواری برگ‌ها نمی‌افتند
و قایق کاغذی
جهان ما را
از یک پهنه
به پهنه دیگر
نمی‌برد …

تابستان ۱۳۹۴