Google+
ناممکن

چه پایی‌ بر گلوی بسم الله می‌فشاری

چه پایی‌ بر گلوی بسم الله می‌فشاری که مرغِ خط چارگوش بخواند
در آغاز غاز بود و نقاش‌ها طرفِ خوابِ سرخ رفته‌اند
چه دوری برداشته‌ای دورِ فشارِ پا تیلیکتیلیک از قفسنبشته مکث برمی‌‌داری
نسناس‌ها از اشرام‌های حومهِ مدرس برگشته‌اند وکورپوریشنِ خوشگل ها را یوگاگا می‌‌کنند
چه تسبیحی از درشتنام‌ها گسیخته ریخته‌ای روی دایرهِ محو
دماغِ یاکوبسون رفته لای عینکِ ویتگنشتین دستِ تودورف از خشتک آیخن باوم بر مجازِ شقیقهِ کوهن دم گرفته اینجا هذیانِ کدام سنگاگ است والتر
چه کپسولدانشِ هفتاد کارگاه اندری خورده‌ای زهی بطن
بیست و یک سالِ دیگر یک دو سه پروازِ تخته گازِ هندسه دنبالِ گوشتِ شماره پاره چنان از کیهان مستند خواهی‌ آورد که وحیانیت سرفه خواهد از دخانِ کلهِ خواننده‌ات پیش از آنکه چراغ را کشته خورده باشد کرد
خوش آن طوطیِ نظام مندِ معنی‌ گریز که از بوطیقای دوپای هذیانگو
فرا ونگونگِ نوزاد و قه قهِ پیر گرفت و دیگر هیچ

 

 

فتیله‌ای که دم‌به‌دم جیغ

 

فتیله‌ای که دم‌به‌دم جیغ می‌‌کشد آی سوختم آی سوختم
را باید انداخت توی فریزری که دم‌به‌دم ور می‌‌زند آی یخ‌زدم آی یخ‌زدم را
باید انداخت توی کشتی‌‌ای که دم‌به‌دم بوق می‌‌زند آی غرق شدم آی غرق شدم را
باید انداخت توی گردابی که دم‌به‌دم نعره می‌‌کشد آی گرد شدم آی گرد شدم را
باید انداخت توی کوره‌ای که دم‌به‌دم لوله می‌‌دمد آی دود شدم آی دود شدم را
باید انداخت توی رودخانه‌ای که دم‌به‌دم دو‌بیتی صادر می‌‌کند آی تبعید شدم آی تبعید شدم را
باید انداخت توی دریایی‌ که دم‌به‌دم کف به لب می‌‌آورد آی در شدم آی یا شدم را
باید انداخت توی سطر‌ی که دم‌به‌دم در را می‌‌بندد و باز می‌‌کند آی دربدر شدم آی دربدر شدم را
باید انداخت توی کتابی‌ که دم‌به‌دم دم می‌‌گیرد آی خمیر شدم آی آی بربری شدم را
باید انداخت توی سفره‌ای که دم‌به‌دم شنا می‌‌کند آی ماهی‌ شدم آی کفترِ چاهی شدم را
باید انداخت توی چاهی که دم‌به‌دم ورد می‌‌گیرد آی افتادم آی ژرفا مرا خورد
را باید انداخت توی کلاهی که دم‌به‌دم بر آن برف می‌‌بارد آی فتح شدم آی پرچم رفت تو سرم
را باید انداخت توی درّه‌ای که دم‌به‌دم در‌کتاب می‌‌گیرد آی ریسمانی بیاندازید آی مرا بکشید بالا
را باید انداخت توی بیابانی که دم‌به‌دم سراب می‌‌نوشد آی شکم‌ام باد کرد آی من آبستنِ دریایم
را باید انداخت توی تیمارستانی که دم‌به‌دم شعار می‌‌دهد آی من آکسفورد‌م آی من هارم من واردم
را باید انداخت توی چرخِ گوشتی که دم‌به‌دم رشته پس می‌‌دهد آی من کارخانهِ نساجی‌ام
آی من مشغول حلاجی‌ام را
باید انداخت توی جمهوری‌ای که دم‌به‌دم نماز می‌‌خواند آی من اسلامی‌ام آی من کون‌ام تمیز است
را باید انداخت توی توالتی که دم‌به‌دم بر دیوار‌ش می‌‌نویسد آی من تاریخ‌ام آی من جغرافیایم
را باید انداخت توی خندقی که دم‌به‌دم دنبلان می‌‌خورد آی من بلایم آی من دراکوکاکولایم
را باید انداخت توی گله خوکی که دم‌به‌دم آتش می‌‌خورد آی من همبرگرم آی من چاقوقولیقوقویم
را باید انداخت توی چینه‌دان خروسی که دم‌به‌دم اذان می‌‌خواند آی من آدمخوارِ تاجدار‌م
آی من قصابِ عاشقان‌ام
را باید انداخت توی خندق بلا آی من فتیله‌ای زرین‌ام
آی من مشکِ آهوی ختن‌ام
آی من انگشت دوازدهم گادزیلایم
آی من صفحه‌ام خط افتاده
آی من کیلومتر‌شمارم پاره شده
آی منطق‌ام منطقهِ ژوراسیک‌ام منشأ نوع‌ام منتشا‌ی روتچیلدم منترا‌ی گوری‌نانک‌ام منزلتِ تورات‌ام منقل اناجیل‌ام منزل کتاب‌المبین‌ام منظرهِ زیر شصتِ اورست‌ام منبعِ لبخندِ بودایم منبرِ شاه‌کبرایم منارهِ شترِ حشیشی‌ام منظورِ گردشِ زمین‌ام من
چشمِ فیلی در فیلمی در بارهِ آفریقا درتلویزیونی غرقِ دودِ گنجه در جاماییکایم
آی اند آی اند آی اند آی اند آی‌ی‌ی‌ی‌ی
سیییییییییین!

 

 

قاف‌های قاف

به یزرام آسیا

 

قاف‌های قاف و قرون و قلل
قوافیِ قلم و قلب و قرطاس
قو‌های قند و قاقمِ قندی
قوس و قزحِ قاب‌های آبی‌ِ عهد
قبلهِ قم و قندوز و قادسیه
قانونِ قبیلهِ قابیل
قوقولیقوقو‌های قسطنطنیه و قلعه‌گنج
قنات‌های بایرِ قلعه‌های قتل و قحطی و قتل و قحطی و
قتل و قحط‌های قاف‌های دمشق و عشق و قیصریهِ دزدمونا‌ها‌ی بی‌ قصه
قبیلهِ قدس و قدمت
قتلِ قول‌های قاریانِ قبرستان
قصائدِ قطعه‌ قطعه‌ِ قبرها و قبایل و قبه‌ها
قطره‌قندیل‌های قفس
قناریِ قطره‌قطره از چشم و میله چکیده
قدرِ جان در قم و قندوز و قاین
قافیه فیهِ مافیهِ حواس و اساس و جناس و پلاس و خلاص
قرقرهِ قصص الحروف از الف تا یا
قوی آوازِ گلو‌گیرِ آخر
قو‌ی‌قیر‌باریده بر تن‌ از گرهِ هول

قافِ شوم داده دنبالِ برادرم
برادرم توی صاد
برادرم در سایهِ الف
برادرم توی صاد
برادرم فاصله سوده
دالِ میانِ سقف و کفِ سلول
برادرم فردا
برادرم پس‌فردا

برادرم! قاره گوشهِ زیرِ حکم!
چه دیر دست‌ام آمد که توی کوته‌آستینی که زیرِ حکمِ تو و دو پای تو دستینه و چهارپایه می‌‌گذارد
می‌بندد کلفت‌تر از روحِ داورانداور
گره بر گلویت
می‌ گذارد
نقطه بر نونِ پایانِ هر چه دست است
دست‌ام!

 

 

به پرتیِ مار

آوازی از ته سر: علی‌ صفویان

 

به پرتیِ ماری که ازِ حواسِ گزیده لغزیده
از هوش رفته اندازه‌اش ورم کرده
این جهان پوشیدهِ پوست‌هاست
پوست‌های باستانیِ جهان‌ها
پوست‌های پشتِ این جهان را هم
جهان‌های دیگر می‌‌پوشند
جهانی‌ در پوست‌اش زار می‌‌زند
پوستی‌ بر جهان‌اش می‌‌زارد
جهانی‌ تهی‌پوستی‌
جهانی‌ گوشتِ عریانی
جهانی‌ قفسِ استخوانی