Google+
ناممکن

در نقد نسبت سمفونی «ایرانه‌خانم» اثر پیمان سلطانی با شعر «ایرانه‌خانم» براهنی

در این یادداشت سعی می‌کنم نشان دهم چگونه و با چه روش‌هایی سمفونی «ایرانه‌خانم» اثر پیمان سلطانی متکی به تحمیل روایتی وطن‌محور به چند دهه میراث شعری رضا براهنی ساخته شده است. این نوشته به قصد نقد موسیقایی این اثر نیست و نفی یا اثبات ادعاهای خالق آن را در زمینه «خلق مکتب کلاسیک ایرانی» در نظر ندارد، بلکه بر آن است که نسبت شعر «ایرانه‌خانم» براهنی و نیز سایر اشعار به کار رفته از براهنی در این اثر موسیقایی را با روایت حاکم بر این اثر موسیقایی بررسی کرده و نشان دهد تکنیک‌های متعددی از بریده‌چینی، تحمیل هم‌جواری، حذف و التقاط منجر به کاهیدن میراث شعر براهنی به روایت وطن‌دوستانه‌ی مطلوب آهنگساز شده است.

 

پیمان سلطانی و «ایرانه‌خانم»ش

سمفونی «ایرانه‌خانم» در دوازده قسمت شامل یک اووتور و یک فینال نوشته شده است و در هر قسمت بریده‌هایی از اشعار براهنی از مجموعه‌های مختلف و در سال‌های مختلف از بافت کلی آن شعرها و آن مجموعه‌ها بریده تا نگره پیمان سلطانی درباره وطن را به شنونده منتقل کند. عنوان این سمفونی از شعر «ایرانه خانم» رضا براهنی گرفته شده است. شعر «ایرانه‌خانم» در جولای ۱۹۹۷ نوشته شده است و نخستین بار در شماره ۳۲۶ هفته‌نامه «شهروند» منتشر شده است.
پیمان سلطانی گفت و شنید با براهنی را در طول بیست و پنج سال «مهم‌ترین تجربه زیستی» خود عنوان کرده، و براهنی را «عصاره شعر و داستان معاصر ایران» نامیده است. او در توصیف اثر موسیقایی «ایرانه‌خانم» در مصاحبه‌ای با روزنامه هنرمند (منتشره در ۴ مرداد ۹۶) گفته است: «من با افتخار به سوی شعرهای این شاعرِ در اقلیتِ خردمند رفتم و به غیر از زیبایی‌شناسی شعرش، مبهوت عشق‌ورزی، تاریخ، فلسفه، و بیان آزادی‌خواهانه‌ی نهفته در اشعار شدم. بنابرین شعر به تنهایی گویاست اما من از اشتراکات آن‌ها بدون تقسیمات عینی و ذهنی دکارتی بهره برده‌ام و گاهی هم خاصیت ارجاع پذیری به شعر را از میان برداشته‌ام».
سلطانی در تشریح عنوان سمفونی خود عنوان کرده است: «ایرانه خانم به معنای خاک و وطن است. ایران اسم زن است و ه تانیث که به آن می‌پیوندد بر زنانگی اسم تاکید می‌کند و آن را به تقدس مادرانه می‌کشاند. در اسطوره مادر با خاک برابر است، در حقیقت زایشی که با خاک اتفاق می‌افتد مقارن است با زایش مادرانه. لذت مادر همان خاک، سرزمین و وطن است». (رجوع کنید به: در ایرانه خانم در جستجوی هویت بوده‌ام، سایت آرتلی، ۱۱ خرداد ۹۶)
اما نگاه سلطانی به «وطن» چیست؟ او می‌گوید: «پر واضح است که ما نمی‌توانیم با یک مشت خاک و با یک چمدان، وطنمان را عوض کنیم یا جابجا کنیم. نمی‌توانیم سفر کنیم و بدون وطن باشیم، در عین حال وقتی در وطن خود هستیم هم باید احساس کنیم که وطن از آن ماست و من تاکیدم در ایرانه‌خانم این بوده که به این نتیجه دست یابیم که وطن از آن ماست. این احساس را به دست بیاوریم که هر چه باشد ما این وطن را دوست داریم». (همان) اما چطور این نگاه به وطن که یادآور ایده مام میهن است توانسته است نسبتی بین خود و میراث چندین دهه از شعر براهنی خلق یا به عبارت دقیق‌تر جعل کند؟

 

بریدن و دوختن

سمفونی ایرانه خانم با ترجیع «گرچه ندارم/ خانه در اینجا/ خانه در آنجا/ با توام ایرانه‌خانم زیبا» که گاهی نیز به کردی (در قسمت چهارم)، گیلگی (قسمت پنجم)، لری (قسمت هفتم)، مازنی (قسمت هشتم)، و آذری (قسمت نهم) تکرار می‌شود آغاز می‌شود. با این حال کل سمفونی به روایت کامل شعر «ایرانه خانم» براهنی دست نمی‌زند بلکه آزادانه قطعات بریده‌ای را از دفاتر و دور‌ه‌های متعددی از براهنی به فراخور نظر آهنگساز و فرم روایی مطلوب او در پشت هم قرار داده است. این بریده‌ها از اشعار و دفاتری چون «در اطلس چشم‌های او ویرانم» (از مجموعه «بیا کنار پنجره»، ۱۳۶۷)، «می‌سوزیم»، «اسماعیل» (۱۳۶۶)، قطعه شماره ده «شکستن در چهارده قطعه» (۱۳۷۲)، «دف» (۱۳۶۸)، «نیامد» (۱۳۷۰)، «از هوش می» ( ۱۳۷۲)، ظل‌الله (۱۳۵۸) و غیره گزینش شده‌اند. غیر از گزینش بریده‌‌ها حداقل در یک مورد نیز، یعنی شعر «خطبه‌ی پایان» (۱۳۸۹)، آهنگساز بریده شعر را نیز دوباره به انتخاب خود بازنویسی کرده و ترکیب‌هایی از کل شعر را در جای مطلوب خود قرار داده است.

 

حذف کردن

این روایت موسیقایی اما تنها از طریق کنار هم قرار دادن بندهای بریده شده از دفترها و دوره‌های متعدد میراث براهنی دست به نظم‌بخشی و تحمیل معنا به چند دهه میراث این شاعر نمی‌زند. بلکه در بریده‌هایی که انتخاب نمی‌کند نیز منظم عمل کرده است. پیمان سلطانی درباره رابطه شعر و موسیقی در اثر خود گفته است: «شعر برای من بخشی از ابزار ساخت اثر شده است و کمک کرده تا موسیقی سریع‌تر شنونده را از استیصال برهاند» (مصاحبه با روزنامه هنرمند). در همین راستاست که سلطانی برای رها کردن مخاطب اثرش از «استیصال» تنها به انتخاب سطرهایی از اشعار براهنی پرداخته که ظاهرا معنای خودشان را در یک بار شنیدن لو می‌دهند و لذا هر سطری که معنا را معوق می‌کند، یا راوی‌اش خود ناتوان از ابراز دقیق خود است از این انتخاب‌ها حذف شده. به این گروه محذوفان باید گزاره‌ها و استعارات شخصی و جنسی براهنی را نیز افزود. چرا حذف سطرهای جنسی؟ چون وطن در نگاه سلطانی، آن‌طور که در بالا اشاره شد «تقدس» مادرانه دارد. در نتیجه عجیب نیست که از کل شعر «ایرانه خانم» براهنی که حدود ۱۱۲ سطر است بیش از دو سوم آن هیچ‌گاه در سمفونی شنیده نمی‌شود. در این راستاست که همه اشارات شعر «ایرانه‌خانم» براهنی به زیرزمین، به گوش، ران، عور، افیون، عدسی،عدد یک، عدد سه، پستان، لیسیدن و مانند آن، و نیز تمامی سطرهای فراوان گیج‌کننده و معوق‌کننده معنا در این شعر از روایت سلطانی در این سمفونی به طور کامل حذف شده‌اند.

بگذارید با مثال‌هایی مشخص نشان دهم که این تکنیک‌های بریده‌چینی، و حذف امر شخصی به نفع روایت کلان چگونه شعر را به طور کامل مصادره می‌کند:

در اورتور این سمفونی سطر «عادت این پشت سر نگهیدن، خانم زیبا!/ نمی‌رود از یادم» از بافت شعر بریده شده و لذا به راحتی به نوستالژی یا احساس وطن‌دوستانه تقلیل یافته و از همه معانی که پشت سر نگاه کردن در معنای روزمره آن برای فردی گریخته از ترس قتل‌های زنجیره‌ای دارد خالی شده است. اگر سلطانی شعر را نبریده بود شنونده بعد از «عادت این پشت سر نگهیدن، خانم زیبا!/ نمی‌رود از یادم» این سطر را می‌شنید: «عادت این پرده را کنار زدن از پنجره/ دیدن آن‌ها آن‌ها آن‌ها خنجرشان گورزاد خدایی». این همه جرح و تعدیل شعر البته امکان اجرای این سمفونی در «مام وطن» را، اگر مشکل «مام وطن» با صدای خواننده زن حل شود، فراهم می‌آورد.

در روایت سلطانی از وطن قطعه‌ی «حال فرخنده باد خنجر تبعید و داغگاه گلویم جای گممگاه خون که سرایم/ کشته که بودم تو چرا دوباره کشتی‌ام آخر، فلان فلان شده خانم زیبا» جایی ندارد چرا که کجای میل به ستایش زهدان مقدس در کار حماسی/دراماتیک/رمانتیک سلطانی جایی برای فحش دادن به «ایرانه‌خانم زیبا» است؟

سلطانی در روایت خود به اهمیت سفید‌خوانی و علایم نگارشی در شعر براهنی نیز بی‌توجه است، تا آنجا که یکی از معروف‌ترین قطعات براهنی را به طور کامل از فرم می‌اندازد. آن‌جا که قطعه شماره ده «شکستن در چهارده قطعه» را که شعری بصری ست با حذف علامت نقل و صفحه سفید زیرش به شعری شنیدنی تبدیل می‌کند: «یک عده آن حقیقت روشن را می‌گویند/ یک عده آن حقیقت ناگفتنی را می‌گویند/ من آن حقیقت ناگفتنی را می‌گویم/ این را می‌گویم:» این دو نقطه و صفحه سفید زیر آن حقیقتی ست که در این شعر گفته/دیده می‌شود. اما سلطانی حقیقت را نه به شکل سکوت که شاید می‌توانست متناظر صفحه سفید باشد، بلکه به شکل آهنگ ساخته شده‌ی خود شنیدنی کرده و کمی بعد آواز «معشوق جان به بهار آغشته‌ی منی» را به «حقیقت ناگفتنی» براهنی می‌دوزد. با این عمل سلطانی نه فقط «حقیقت ناگفتنی» این شعر را از صفحه سفیدی که جلوی چشم مخاطب می‌باید باشد عوض می‌کند که این حقیقت را معشوقی می‌کند که باز در روایت او وطن است. و در این کار به هیچ‌وجه توجه نمی‌کند که در شعر «ایرانه‌خانم» هیچ‌گاه وطن به معشوقه خطاب نشده، به زن چرا، اما به معشوقه اصلا.

التقاط

سلطانی غیر از بریدن و دوختن و حذف کردن میراث شعر براهنی برای تکمیل روایت سمفونی خود از تک بیت یا دوبیتی از فردوسی و سعدی و سغدی و حافظ و نظامی، و میرزاده عشقی نیز لابه‌لای اشعار براهنی استفاده می‌برد تا درست بعد از «محبوب من/ ای آسمان/ زنمرد روح» از شعر«دفِ» براهنی ناگهان بیتی از فردوسی شنیده شود که می‌گوید: «دریغ است ایران که ویران شود/ کنام پلنگان و شیران شود». به راستی نسبت فردوسی با شعر براهنی در چیست؟ بگذریم از اینکه نسبت فردوسی با وطن‌دوستی که سلطانی در جست و جوی آن است چیست. سلطانی حتی از سعدی مدد می‌گیرد تا شناخت خود از حس غربت براهنی را به این بیت پیوند دهد: «هر که را در خاک غربت پای در گل ماند ماند/ گو دگر در خواب خوش بینی دیار خویش را». و البته این سوال را مطرح نمی‌کند که فرق «دیار» در شعر سعدی با «وطن» در معنای امروزی آن چیست؟ نه فقط فردوسی و سعدی به مدد سلطانی می‌آیند تا نظم مطلوب را به چهار دهه از استعارات و بریده‌های براهنی بدهد که میرزاده عشقی به مدد او می‌آید تا نگاه دو دهه‌ی اخیر براهنی به مساله غربت را با نگاه میرزاده عشقی، که عملا به نظر شناخت خود سلطانی از غربت است، پیوند دهد، تا درست بعد از اینکه براهنی می‌گوید: «گرچه ندارم/ خانه در اینجا/ خانه در آنجا»، بیتی از میرزاده عشقی بیاید که: «خاکم به سر زغصه به سر خاک اگر کنم/ خاک وطن که رفت چه خاکی به سر کنم». نسبت تجربه تبعید در شعر براهنی با رمانتیسیسم میرزاده چیست؟

 

«ایرانه‌خانم» براهنی: وطنِ سیال در لحظه دق کردن

 

«ایرانه‌خانم» نه در ایران که در سال‌های تبعید در کانادا نوشته شده است. برخلاف هم‌جواری‌های تاریخ‌زدای برید‌ه‌های شعر براهنی در سمفونی «ایرانه‌خانم» سلطانی، وطن مورد اشاره در این شعر را نمی‌توان و نباید به آسانی صرفا به دلیل مشارکت لفظی کنار «وطن» برای مثال در شعر «ظل‌الله» گذاشت (بنگرید قسمت هشتم سمفونی). پرهام شهرجردی در یادداشتی که بر سرایش این اثر در تبعید تاکید دارد به سکوت «ایرانه‌خانم» در این شعر که بین خطابه و مونولوگ درونی در رفت و آمد است وقفه کرده و در این شعر راوی را در حال فریاد نخستین نشانه‌های زوال خود ارزیابی می‌کند: «خطاب به اوست. که ایران را زن می‌بیند. صدایش می‌زند. صدایی که به جایی نمی‌رسد. فریادی که اوست. و تنها در اوست. دارد از رازی حرف می‌زند که هیچ‌کس، حتی آن زن هم نمی‌شنود. هم‌چنان آن زن را صدا می‌زند. پیش از آن‌که دق کند و بمیرد، پیش از‌ آن‌که گفتن را، نوشتن را، هستن را، اصلا همه را ترک کند و برود، ‌دارد نخستین نشانه‌های زوال را فریاد می‌زند، می‌نویسد، می‌گوید. می‌گوید که پایان آغاز شده، دق کردن به راه افتاده، مرض مرگ بیرون زده، بیرونی شده، حرف شده، کلمه شده، این همه را به تو می‌گوید. واپسین حرف‌هایش را دارد به تو می‌نویسد. چه بی‌تفاوت! ایران زنی‌ست که نیست.چشم‌هایش تو را نمی‌خواند. گوش‌هایش تو را نمی‌شنود». شهرجردی با تاکید بر اهمیت تجربه تبعید در پی‌ریزی این شعر می‌نویسد: «کسی که آن شعر را نوشته، از خلال تمام تحمیل‌هاست که آن‌جاست. که آن شعر را نوشته. که هوای آن ایرانه‌خانم را کرده. و این هیچ ربطی به هیچ دیگری ندارد. ربطی به احساسات وطن‌پرستانه ندارد. از برای خودش است. برای تضمین هیچ حس رقت‌انگیز نیست». در نامه‌ای خصوصی از سیمین بهبهانی به رضا براهنی، بهبهانی وطن را در این شعر شراب دوبار تقطیر شده‌ی مادر، معشوقه، فرزندان و زن در زندگی براهنی توصیف می‌کند. بهبهانی نوشته است: «ایرانه خانم چکیده و تقطیر شده آزاده خانم است. به این ترتیب که کل آزاده خانم را که سراسر استعاره و نماد است، باز به صورت استعاره و نمادی برگرفته‌ از کل آن برگردانده‌ای. آزاده خانم تعصیر شده‌ی مادرت، معشوقت، فرزندانت، زنت و همه‌ی این‌ها یعنی (وطنت). «ایرانه‌خانم» تقطیر شده‌ی آن شراب یعنی آزاده خانم است».
آن‌چه این دو برخورد با شعر «ایرانه‌خانم» را به هم نزدیک می‌کند تاکید هر دو به درهم‌تنیدگی شعر «ایرانه‌خانم» با زیست شخصی یا تجربه حسی براهنی در طول حیات اوست. شهرجردی بر تبعید توجه می‌کند، بر اینکه این شعر هم یاس است و هم آرزو و بهبهانی به تقطیر چندین رابطه در کلمه «وطن». به نظر من این شعر با چند نگاه درباره وطن سخن می‌گوید و ربط وطن را با راوی در پی تجربه تبعید در چند روایت پی می‌گیرد، روایت‌هایی که همه نیز نه توان و نه میل به آشکار کردن خود دارند. از این روست که «ایرانه‌خانم» در این شعر نه کلمه‌ای درباره جایی که اسمی‌ست که رابطه‌هایی سیال و پرتضاد را در لحظه‌‌ی از دست رفتن و «دق کردن» نظر دارد. اصلاح و جرح و تعدیل این برداشت متکثر، پرتضاد و سیال از وطن به «مام میهن» و «اسطوره مادر»، نه صرفا دست‌کاری گاه به گاه در ارجاع ‌پذیری شعر، چنانکه سلطانی گفته است، که بالا بردن اره و مثله کردن است و چه غم‌انگیز که این مثله کردن کالبدی باشد که سال‌ها دوستش داشته‌ایم و تجربه معاشرت با او را «مهم‌ترین تجربه زیستی خود» می‌دانیم. (گفت: «اره را بیار بالا»! گفتم: «آوردم». گفت: «تندتر». گفتم: «تندتر آوردم». و تند کردم، ولی مگر می‌توانستم؟ چشم‌هایم را بستم که نبینم، ولی مگر می‌توانستم؟ (از صفحات آغازین رمان «روزگار دوزخی آقای ایاز» اثر رضا براهنی)
جمع‌بندی از تضادهای موجود در یک شعر، پیش بردن آن تضادها تا ادامه‌ایست که شاید خود آن شعر نیز به آن دست نیافته است، و نه کاهیدن و حذف بسیاری از تضادها و صداها به قصد یک صدای مسلط. حتی اگر مسلط کردن آن صدا به برکشیدن آن شاعر به عنوان یک شاعر ملی آن هم در عصر حاضر که دوباره ملی‌گرایی رو به رشد است کمک کند.