Google+
ناممکن

۱

 

جهان سومی عزیز

تیغ لازم است
سیگار لازم است
هدایت لازم است
و چند لبخند متمدن رقیق شده
برای خودکشی در یک جامعه مدنی
تا شهروندان درجه یک، با pallmall‌های گوشه لب
به لاشه‌ات سر تکان بدهند

سلام جهان سومی عزیز
مرا دوست داشته باش
تا برایت در سینما تخمه بشکنم
و لبهای مرا ببوسی
تا مامان فرصت این را پیدا کند، به ته سیگار‌های اتاقم فکر کند

الله اکبر
خدا ۳۴ مرتبه بت بزرگی است
با مردمک‌های چسبیده به مجسمه روس
و اپیروس‌های ماده‌ای که در ذهنم تخم ریزی می‌کنند
و پیامبران، کتاب‌های قورت داده ای‌اند
با تاپ‌های رنگی و شلوارک‌های آنارشیسمی
که پا‌هایت را سفت
سفت و تحریک کننده، به خود متعهد می‌کند.
جهان سومی عزیز!
با چشم‌های متهمی قشنگت
مرا دوست داشته باش
کسی که زیر توست
ماغ‌های خطرناکی می‌کشد
کسی که زیر توست
ماهیچه‌های نیم جویده جنینی متلاشی ست
که بوی عطر‌های مردانه را دوست دارد
و در انجمن همجنس بازان فمنیستی خودش را به دو نیم کرده است
من تا جایی که توانسته‌ام با نیمه‌ها و کره‌ها عشقبازی کرده‌ام
بی‌آنکه متمدن باشم
نیم کره‌ی سمت چپ هم مال آن طرفی‌ها
که لباس زیرشان در توالت‌های فرنگیمان جا مانده است
مرا دوست داشته باش
و لب‌هایم را که از دروغ ورم کرده‌اند
و کسی که چند کیلومتر آن طرف‌تر
در حال استمنا
به یاس فلسفی می‌رسد

الله اکبر
خدا ۳۴ مرتبه بت بزرگی است
و تقدس، مثل یک ظرف استفراغ، از کنار لثه‌های شهوانیمان نشخوار می‌شود
فقط یک چادر مشکی می‌تواند از من یک شهروند خوب بسازد
با لبخند‌ها ی هیستریک سیاه و منظم
به باسن‌های برآمده از پشت تریبون
۸ مارس و شیرین عبادی‌های تکثیر شده
زنان عقب مانده‌ای که از تمدن فاحشگی را خوب بلدند
سرمایه گذاری بیل کلینتون در سینه بند‌های سیاه زنان افغان
مرا دوست داشته باش جهان سومی عزیز
و همین جا
در میدان همین شهر
لبهای مرا ببوس
من خودکشی‌های دسته جمعی بشر دوستانه را دوست دارم
نیم کره راست هم پیش کش تو
با عصب‌های دیازپامی‌ام
از خانه به تیمارستان
از تیمارستان به sex‌های آخر هفته
آروغ‌های ساعت ۴
لورکاهای ساعت ۵
نعوذ‌های اتوبوسی و انزال‌های جکوزی
تیغ‌ها و هدایت‌های آخر شب
من را دوست داشته باش جهان سومی عزیز
من را در همین کثافت‌های نجومی شرق نگهدار
خدا ۳۴ مرتبه بت بی‌خودیست
خدا ۳۴ مرتبه بت با خودیست
در سلول‌های دیازپامی مغز من!

…………………………………………………………………………………..

۲

 

همه چیز طبق برنامه روبراه است
زخم‌هایمان را بوسیده‌ایم و دهانمان طعم فلزهای معلق را می‌دهد
معلق از معماری گنگ یک آغوش
آویزان از درز مداوم یک پل مدام
گیج از گندابی که تلو تلو تلو می‌خورد در سرمان… بد مستی می‌کند…
همه چیز عادیست عشق من
حتی حالا که پشت به خدای خواب آلودم نشسته‌ام با چشمانی خمارو سینه بندی خاکستری
خرابم کرده‌ای بی‌انگشت
خرابم کرده‌ای با شست فرو کرده در ماتحت مادیانهای بیرون از این تخت… از این قهوه‌ای…

ما به طرز عجیبی با رنگهای قهوه‌ای این اتاق نشئه می‌شویم
و دلتنگیمان بوی مرغهای سوخاری را می‌گیرد که زن همسایه را به ویار می‌اندازد
حتی ترکیب مضحک لباس خواب خاکستریم با  نرر نارنجی شمع خوشبختت نمی‌کند
حتی این سایه، که هروز به حمام می‌رود، ادکلن می‌زند، و با فلسفه درون شورتش استدلال می‌کند
و درست هفت روز بعد
در یک جلق دسته جمعی نماز جماعت می‌خوانیم…

 

چه ناگوار است که گردی عمامه امام جمعه، گشادی سوراخ دین را نشانه می‌رود
و سایه‌های ترسومان زیر سایه‌ی امام عصر طلب بخشش می‌کند…
آه… مرا ببخش که دوشیزه شیرده‌ی بدی بودم
و شیره‌ی دنیا را از بهائیتم مک می‌زدی بیرون
و هی نور نور نور می‌پاشیدی بر پستان‌هایم
تا زخمهای روشنم را لیس بزنم….
مرا ببخش که بکارت کار کرده‌ام را با چاقوی اسلامی جیب چپت ذبح کردم
و هی نور نور نور می‌ریخت روی پایم
که در چاه نافم سر فرو بری و درد دل کنی
الخبیثات للخبیثین و الخبیثون للخبیثات (۱)
والطیبات للطیبین و الطیبون للطیبات

همه چیز طبق برنامه روبراه است
فقط عصای عیسی ست که پنگوئنم کرده
درونم خوب آنتن نمی‌دهدو
پا‌هایم را که باز‌تر برمیدارم سیگنال‌هایش به سبیلت می‌خورد که با کف و خون توی دستشویی است…
ما سایه‌های ترسویی داریم و رنگ قرمز سستمان می‌کند و پرده‌های قهوه‌ای نشئه‌مان…
به آغوش هم پناه می‌بریم و خدای واحدی را پرستش می‌کنیم
همه چیز رو به راه است عزیزم
فقط این عصای عیسی ست که درونم بلند می‌شود و اذیتم می‌کند..
.

(۱):  سوره نور. آیه‌ی بیست وشش