Google+
ناممکن

رضا براهنی

هوای عشق تو، وانگاه خواب ویرانی | رضا براهنی

هوای عشق تو، وانگاه خواب ویرانی | رضا براهنی

که آرزوی من این بوده خواب نمانم
که بیش از آنکه تو از خانه می‌روی بیرون تو را ببینم
همیشه اما افسوس می‌خورم که خواب می‌مانم
چرا که خواب تو را می‌بینم که آرزوی من این بوده خواب نمانم که ... تو را ببینم [...]

ژوئن 19, 2016 ناممکن شعرهای ناممکن ۰

از: سگ‌ها | رضا براهنی

از: سگ‌ها | رضا براهنی

سگ عصبی پهلوهایش مدام تَرَک برمی دارد، می‌لرزد، چرا بهار دیر کرده نمی‌آید؟ [...]

می 8, 2016 ناممکن دسته‌بندی نشده, شعرهای ناممکن ۰

چیزی که بر زبان نیاید هرگز به دنیا نخواهد آمد | رضا براهنی

چیزی که بر زبان نیاید هرگز به دنیا نخواهد آمد | رضا براهنی

چیزی که بر زبان نیاید هرگز به دنیا نخواهد آمد
کسی که آفتابی الماس‌گون را درون خویش مدام با درد عشق می‌پروراند
به هیچ ستاره‌ی میخی که با نوک تیزش از دوردست‌های جهان شتاب‌زده فرا و فرو می‌گذرد اعتنا نمی‌کند
سه انگشت دست راست من به فرمان آفتاب در این زبان درندشت می‌دوند [...]

مارس 10, 2016 ناممکن شعرهای ناممکن ۰

دیده شدن در محاصره | رضا براهنی

دیده شدن در محاصره | رضا براهنی

آرزوی دیدار دوست قوی‌تر از آن است که با مرگش‏ آشتی کنم. جنازه‌اش‏ بر دوش‏ من است، اما مرگش‏ را باور ندارم. وجودم تقسیم شده بین رفتن اوست و نرفتنش‏. و خود زیر بار این تقسیم‌شدگی خرد شده‌ام. از این نوشته‌هایی که او به جا گذاشته، این شعرها، جدا نیستم. از خود او هم جدایی [...]

دسامبر 8, 2015 ناممکن واکاوی‌های ناممکن ۰

نابینایی تبعیدی | رضا براهنی

نابینایی تبعیدی | رضا براهنی

من شکمم را به "اتحادیه بین المللی حقوق بشر" نشان دادم، پاهایم را به "کمیسیون بین المللی حقوقدانان"، و جای زخم گنده زیر سبیلم را به چند شعبه "انجمن قلم جهانی" و اینها جای زخم‌های شکنجه‌های رژیم شاه بود. بعد شاه سرنگون شد. و روز بعد از خروج شاه از ایران، من با هواپیما وارد [...]

نوامبر 25, 2015 ناممکن یادداشت ۰

تبعید | رضا براهنی

تبعید | رضا براهنی

شعری که می خوانید در سال ۱۳۵۵ شمسی در نیویورک گفته شده، در جلسه‌ای در نیویورک در شعرخوانی مشترکی که کمیته آزادی هنر و اندیشه در ایران [CAIFI] برای احمد شاملو و من تشکیل داده بود قرائت شده، قبلا در مجله‌ای در نیویورک، و بعد در اوایل انقلاب در جُنگ شعری که جُنگ پردازی به [...]

نوامبر 7, 2015 ناممکن شعرهای ناممکن ۰

شاهد باش شاهدم باش | پرهام شهرجردی

شاهد باش شاهدم باش | پرهام شهرجردی

آن که سفر می‌رود، سفر نمی‌رود، مگر آن که وطن نیز با او برود. در طول سفر، از حفره‌های ذهن، ذهن در به در، به وطن نگاه می‌کند، حال و قال، قال و مقال می‌­کند. در بازگشت آن نیست. دیگر آن نیست و این تاسف ندارد. چرا که تو وطن خویشی. [...]

نوامبر 2, 2015 ناممکن شعرهای ناممکن, یادداشت ۰

خطبه‌ی پایان | رضا براهنی

خطبه‌ی پایان | رضا براهنی

ما همه در عصر شوم خداحافظی در برابر هم ایستاده‌ایم
و این، متنِ من است
همه در عصر شومِ خداحافظی
ببین سراسرِ عمرم را که در ذیل متن‌های پرنده وَ پرنده شناسی عبور می‌کند [...]

نوامبر 1, 2015 ناممکن شعرهای ناممکن ۰

قابله‌ی سرزمین من | رضا براهنی

قابله‌ی سرزمین من | رضا براهنی

صبح که بیدار شدم با غلغلک پرهای لطیف «چگل» بود که «کرم» آورده بود گذاشته بود کنار متکا و نوک لحاف را هم آرام کشیده بود رویش و چگل تکان که می‌خورد بال‌های کوتاه‌اش می‌غلتید روی سر و صورتم و آخر سر هم از خواب پراندم. [...]

مارس 21, 2015 ناممکن داستان‌های ناممکن ۰

رثای غزاله | رضا براهنی

رثای غزاله | رضا براهنی

حالی که به نخجیر آیی از کشمیر
شالی از دریا آیی با
حالی که به آن گودی بی ما آیی
و سیاه آیی خوابایی از مخفیدر
حالی که ندانی که نمی‌دانی نه، دانی می‌دانی [...]

مارس 3, 2015 ناممکن شعرهای ناممکن ۰