Google+
ناممکن

از سلامِ چشم‌هایت می‌دویدم 

بال‌هایم را بر زمینِ زخمی می‌کشیدم 

پنجره‌ی مرگ 

نفس‌نفس‌زنان 

پرده‌های خیره‌ به من‌ات را می‌درید 

پوستِ نگاهت سوخته بود برآمده بود تاولْ لخت شده بود وُ به روی خودْ خم 

در فرورفته‌گیِ سال‌هایم، خم 

به عقب می‌شمردم 

تا نطفه‌ی شمارگان سِقْط‌شده‌ی بیست وُ چَندَم 

هنگامی که دیوارها از موی‌ها می‌ریختند 

مامورانْ مورانِ گرسنه از استخوانِ نام‌ها 

نام‌های فروشده به خون آ 

هجای آخر بر دوششان سیاه 

آب از مقعدْ روان 

به تدفین خاکِ دهانِ خود می‌رفتند 

شعر از تو مسموم بود 

دستانم 

سیمانیْ از نبود 

از سلامِ چشم‌هایت شریان شانزده‌سالگی می‌شُرید 

از اعضا و جوارح‌‌ات چندبرابرتر کبود 

از چندپاره‌ترت خونین 

جمجمه. 

اکتبر ۲۰۲۲