مرا بشارتی بفرست
به یاد دارم آسمانی چنان آبی را
که مرا بشارتی بفرست [...]
شما که مَطلَع این شعر را میخوانید
شما که شروع کردهاید به قدم زدن میان کلمات پیشِ رو
چونان گردشگری
در جغرافیایی غریب [...]
اگر میتوانید این کتاب را پرینت کرده و بعد مطالعه کنید. به این طریق هم آن تجسد کاغذی را در برابرتان دارید، هم کتاب به معنای واقعی خود منتشر شده است. انتشاری بی نیاز به بنگاههای نشر و وزارت جرح و تعدیل آثار. [...]
بیتصادف و زخم
بی ردپای اسید
بی زیگزاگ بخیه بر درزی باز شده از تیزی
ایستادهای برابرم
همان که بودهای [...]
آری!
به شما بدهکارم!
شعری ننوشتم که بخندید
شعری نرمتر از پر و خامه
شعری چنان،
که به رقص آیید [...]
جایی دراز کشیده در گذشته و بر خردههای عینکاش
جلّاد
سوت زنان قدم برمیدارد [...]
و فقط اینها نیست
میشود پیراهنم را درید و تنی را دید
که در خراشهایش
آب،
از ذوب شدن برفها جاریست
و آب که میدانی؟
خون را خواهد شست [...]
بارى
مردمکانت -آن دو دايرهى کامل- از دست رفت
که از خيرگى در اين عکسها
چشم
بر گوشهى پيکسلها مجروح شد. [...]