Google+
ناممکن

روزگار دوزخی آقای ایاز

ایاز امروز به سوی من می‌آید | رضا براهنی

ایاز امروز به سوی من می‌آید | رضا براهنی

اياز دست به يك تعكيس‏ زده است. ادبيات ما ادبيات روح است، نه روانشناسى، و نه تن. بى‌شبهه ادبيات كلاسيك فارسى، شاخه‌اى درخشان از ادبيات جهان است. كسى منكر عظمت فردوسى، نظامى، مولوى و حافظ و نثرنويسان بزرگ مثل ابوالفضل بيهقى، روزبهان بقلى شيرازى و ديگران نيست. من از هفت‌پيكر نظامى شعرى تخيلى‌تر در ادبيات [...]

سپتامبر 13, 2017 ناممکن روزگار دوزخی آقای ایاز, واکاوی‌های ناممکن ۰

من ایاز را با خون‌ام نوشته‌ام | رضا براهنی

من ایاز را با خون‌ام نوشته‌ام | رضا براهنی

برای حفظ سرمایه، شما در برابر دو حاکمیت دمرو می‌خوابید، آن‌وقت ایاز را غیراخلاقی می‌دانید! شما ناشرید یا همدست کتاب‌سوزان؟ جواب آینده را بدهید، همین امروز بدهید، چرا که شما رصدخانه‌ی ادبیات ندارید تا بدانید که هر ایرانی در خانه‌اش در آینده ممکن است یک روزگار دوزخی آقای ایاز داشته باشد. [...]

ژانویه 14, 2015 ناممکن روزگار دوزخی آقای ایاز, یادداشت ۰

روزگار دوزخی آقای ایاز | رضا براهنی | ۵

روزگار دوزخی آقای ایاز | رضا براهنی | ۵

و آن‌وقت به کمک هم زبانش را بریدیم، بدون آن‌که دست‌هامان بلرزد، بدون آن‌که کوچک‌ترین اشتباهى بکنیم؛ و با بریدن زبان‌اش، دیگر چه چیز او را بریدیم؟ با بریدن زبان‌اش، وادارش کردیم که خفقان را بپذیرد. ما زبان را براى او بدل به خاطره‌اى در مغز کردیم و او را زندانى ویرانه‌هاى بی‌زبان یادهایش کردیم. [...]

سپتامبر 7, 2014 ناممکن روزگار دوزخی آقای ایاز ۱

روزگار دوزخی آقای ایاز | رضا براهنی | ۴

روزگار دوزخی آقای ایاز | رضا براهنی | ۴

من بهمین مسائل فکر می‌کردم و سهم ناچیزم را از این مثله برمی‌گرفتم. داشتم از زیر می‌‌رسیدم به پوست پا؛ و بعد پاها را جدا کردیم و درون سطل انداختیم و دو سطل کوچک روغن داغ را که آورده بودند به زیر ساق‌هاى بریده‌ی تیرک مانند گرفتیم و سرساق‌ها را درون روغن نگاه داشتیم. محمود [...]

آگوست 24, 2014 ناممکن روزگار دوزخی آقای ایاز ۰

روزگار دوزخی آقای ایاز | رضا براهنی | ۳

روزگار دوزخی آقای ایاز | رضا براهنی | ۳

ولی هیچ‌چیز در وجود محمود، بدون شناخت و تجربه‌ی قبلی عملی نیست. او همه‌چیز را خوب می‌شناسد؛ نبوغ او در شناخت مستقیم و دقیق و عمل مستقیم و یا غیر مستقیم اوست. مثلن او در بریدن پاها شیوه‌ی خاصی را در پیش گرفت. او می‌دانست که پاها باید بریده شوند. این آن شناخت مستقیم او [...]

آگوست 20, 2014 ناممکن روزگار دوزخی آقای ایاز ۰

روزگار دوزخی آقای ایاز | رضا براهنی | ۲

روزگار دوزخی آقای ایاز | رضا براهنی | ۲

گفت: «چرا معطلی! شروع کن!» و من شروع کردم، ولی نمی‌دانم چرا بریدن دست چپ از دست راست دشوارتر بود. یعنی دست چپ دشوارتر می‌برید. مگر نه اینکه من این‌بار راحت‌تر، فرزتر و قاتل‌تر بودم، پس چه دلیلی داشت که دست مشکل‌تر ببرد؟ به محمود نگاه کردم، دیدم او تعجّب نمی‌کند؛ تعجّب مرا که دید، [...]

آگوست 19, 2014 ناممکن روزگار دوزخی آقای ایاز ۰

روزگار دوزخی آقای ایاز | رضا براهنی | ۱

روزگار دوزخی آقای ایاز | رضا براهنی | ۱

گفت: «ارّه را بیار بالا! » و من درحالی‌که پاهاى خشک و لاغر و خاک آلوده وخون‌آلود‌ه‌ی آن یکى را می‌‌دیدم و تماشا می‌کردم و می‌ترسیدم و آب دهن‌ام خشک شده بود و نفس‌ام در نمی‌آمد، ارّه‌ی بزرگ و سفید و براق و وحشى را که دندانه‌های تیز و درشت و خشن و بی‌رحم داشت [...]

آگوست 18, 2014 ناممکن روزگار دوزخی آقای ایاز ۱