سگها. سگها در سر. سگها بیرونِ سر. سگها. در دهان، گوشت را تکه پاره میکنند. سگها. در سر، میچرخند و زوزه میکشند. سگها. در سر، سر را یک لحظه راحت نمیگذارند. سگها. میچرخند و سگها میگردند و سگها میپایند. سگها در سر، سَر میخورند. دیگر سکوتی در کار نیست. سگها زوزه میکشند. سگها غرغر میکنند. [...]
و چون جهان
در صورتِ تو شکل میگرفت
من صورتم را میکندم [...]
ژانویه 29, 2024
ناممکن
شعرهای ناممکن
تصویر من از خوشبختی تصویر من است که سالمام
[...]
دسامبر 6, 2023
ناممکن
شعرهای ناممکن
سرنوشت پریان همیشه رشکبرانگیز نیست
[...]
نوامبر 20, 2023
ناممکن
شعرهای ناممکن
از سلامِ چشمهایت میدویدم
بالهایم را بر زمینِ زخمی میکشیدم
پنجرهی مرگ
نفسنفسزنان
پردههای خیره به منات را میدرید
[...]
جولای 22, 2023
ناممکن
شعرهای ناممکن
جانِ اندوهناکِ براق
فکر میکردی رنج، جذابیتِ پنهانِ بورژوازی است
اما یک مجموعه آدم که همزمان رنج میبرند انگار چیزی گسیخته است
یک مجموعه آدم همزمان که روی ماکتِ گردِ زمین ولو میشوند دنبال وطن پلاستیکیشان
[...]
آگوست 26, 2022
ناممکن
شعرهای ناممکن
هميشه ما گورستانهای نو میآفرينيم اما
دل مرا ببين که در گرو گورستانهای کهنهای ست که گورهاشان در خاک غربال میشوند [...]
جولای 30, 2017
ناممکن
شعرهای ناممکن
این تختههای خیس فاصله را کم
نزدیکمان میکند
تختههای خیس
و باد شاخ و برگِها را از جا بلند میکند [...]
شتاب کردم که آفتاب بیاید
نیامد [...]
ژوئن 28, 2017
ناممکن
شعرهای ناممکن
در ژنو، تهرانام. همانام که بود، وَ همانام که نیست. هنوز نمیخواندماش که درش میزیستم. نشانیی من با جمالزاده آغاز میشد. در آن کوچهی بُنبست، شمارهی ۱۶. چه دورانی بود، وقتی دشمنِ خارجی بر جای جای زندهگیام بمب وُ موشک پرتاب میکرد وَ، وَ دشمنِ داخلی، خودم را از کوچهام فراری میداد. آن وقتها جمالزاده [...]