Google+
ناممکن

داستان‌های ناممکن

انتظار فراموشی | موریس بلانشو | پرهام شهرجردی

انتظار فراموشی | موریس بلانشو | پرهام شهرجردی

« چرا این طوری به من گوش می‌دهید؟ چرا حتا وقتی که حرف می‌زنید، باز هم گوش می‌دهید؟ چرا حرفی از من می‌گیرید که باید بعدتر خودم به زبان بیاورم؟ و هیچ وقت پاسخ نمی‌دهید، هیچ وقت چیزی از خودتان به گوش نمی‌رسانید. اما این را بدانید، من چیزی نخواهم گفت. تنها هیچ می‌گویم.» □ [...]

ژوئن 28, 2023 ناممکن ترجمه‌های ناممکن, داستان‌های ناممکن ۰

حیوان خانگی | یوسف انصاری

حیوان خانگی | یوسف انصاری

:همه را: بنویسم: از لحظه‌ی شروع: تا: از همین حالا: نوک انگشت‌هام یخ زده: گرم شده: شرجی بدی شده: پشه‌ها کنار گوشم وزوزو نیش می‌زنند می‌روند برمی‌گردند نیش می‌زنند: می‌مکندم در هوا می‌روند می‌ترکند: می‌شوند خون: چه فکرهایی! خون من! توی شکم پشه: اه! شرجی بدی شده: گاهی نسیم هوا را جابه‌جا می‌کند: خنکی از [...]

آگوست 11, 2022 ناممکن داستان‌های ناممکن ۰

زن‌ها در تاریکخانه | رضا براهنی

زن‌ها در تاریکخانه | رضا براهنی

ای کاش من این را می‌توانستم در آن زمان به تو گفته باشم. وقتی که می‌دیدمت که بطری ویسکی را بلند کرده بودی و دهانت را توی تاریکی باز کرده بودی و آن مرد کور داشت تو را نگاه می‌کرد، یا از بالا سر مردم، جای دوری را نگاه می‌کرد، و شاید‌ می‌خواست در خیالش [...]

جولای 12, 2017 ناممکن داستان‌های ناممکن ۰

جنده‌ی کناره‌ی نورماندی | مارگوریت دوراس | فارسی‌ی پرهام شهرجردی

جنده‌ی کناره‌ی نورماندی | مارگوریت دوراس | فارسی‌ی پرهام شهرجردی

لوک بوندی از من خواسته بود تا براساس «مرضِ مرگ» نمایش‌نامه‌ای برای تئاتر شائوبونه‌ی برلین بنویسم. درخواست‌‌اش را قبول کرده بودم، با این حال به او گفته بودم که باید از طریقِ اقتباس تئاتری به نمایش‌نامه برسم، باید در متن دست ببرم، مرتّب‌اش کنم، گفته بودم که متن برای خوانده شدن است، برای بازی کردن [...]

ژوئن 19, 2017 ناممکن ترجمه‌های ناممکن, داستان‌های ناممکن ۰

یکی بود یکی نبود | پرهام شهرجردی

یکی بود یکی نبود | پرهام شهرجردی

در ژنو، تهران‌ام. همان‌ام که بود، وَ همان‌ام که نیست. هنوز نمی‌خواندم‌اش که درش می‌زیستم. نشانی‌ی من با جمالزاده آغاز می‌شد. در آن کوچه‌ی بُن‌بست، شماره‌ی ۱۶. چه دورانی بود، وقتی دشمنِ خارجی بر جای جای زنده‌گی‌ام بمب وُ موشک پرتاب می‌کرد وَ، وَ دشمنِ داخلی، خودم را از کوچه‌ام فراری می‌داد. آن وقت‌ها جمالزاده [...]

ژوئن 11, 2017 ناممکن داستان‌های ناممکن, شعرهای ناممکن, یادداشت ۰

مرد در راهرو نشسته | مارگوریت دوراس | فارسی‌ی پرهام شهرجردی

مرد در راهرو نشسته | مارگوریت دوراس | فارسی‌ی پرهام شهرجردی

داستانِ مرد در راهرو نشسته در سال ۱۹۶۲ آغاز می‌شود. بی‌نامِ نویسنده‌اش، با نام مستعار منتشر می‌شود. در سال ۱۹۸۰ مارگوریت دوراس تصمیم می‌گیرد منتشرش کند. به نامِ خودش. با نامِ خودش. آن وقت می‌نویسد: اگر نزیسته بودم‌اش، نوشتن نمی‌توانستم‌اش. مثلِ بسیاری از متن‌های دوراس، مثلِ مرضِ مرگ، یک زن، یک مرد. هیچ‌‌یک نامی ندارند. [...]

دسامبر 18, 2016 ناممکن ترجمه‌های ناممکن, داستان‌های ناممکن ۰

شبح دست‌ها | مارگوریت دوراس | فارسی‌ی پرهام شهرجردی

شبح دست‌ها | مارگوریت دوراس | فارسی‌ی پرهام شهرجردی

شبح دست‌ها، نقشِ دستان است، که در غار است، مربوط به دوره‌ی ماگدالنیان در اروپای زیر-اطلسی ست. دست‌ها، گشوده، نهاده بر سنگ، دور و برش پوشیده از رنگ. اغلب به رنگ آبی، و سیاه. گاهی سرخ. هیچ توضیحی درین‌باره پیدا نشده است. [...]

آگوست 8, 2016 ناممکن ترجمه‌های ناممکن, داستان‌های ناممکن, شعرهای ناممکن ۰

خانه‌ی صاحب | هامون قاپچی

خانه‌ی صاحب | هامون قاپچی

کجا می‌ماند در شهری که هیچ کس را برای سلام و علیک ندارد؟ شهری که می‌گوید زودتر حرفت را بگو. حالا طحالش را به کدام دکتر بند کند؟ به دکتری که در صورتش چیزی نمی‌بنیند. خبری پشت آن چشم‌ها نیست. [...]

ژوئن 11, 2016 ناممکن داستان‌های ناممکن ۰

نوع بشر | روبر آنتلم | فارسی‌ی پرهام شهرجردی

نوع بشر | روبر آنتلم | فارسی‌ی پرهام شهرجردی

با این همه، بینِ کسی که من شناخته بودم و ک. یِ مُرده، آن‌که همه‌گی می‌شناختیم، چیزی باقی می‌ماند: نیستی. [...]

آوریل 7, 2016 ناممکن ترجمه‌های ناممکن, داستان‌های ناممکن ۰

نفس تنگی | کتاب دوم از سه گانه‌ی در به دری | فرهاد ح. گوران

نفس تنگی | کتاب دوم از سه گانه‌ی در به دری | فرهاد ح. گوران

هق‌هق گریه‌اش. رق‌رق خنده‌اش. بغلش می‌کردم و دور چادر می‌چرخاندمش. چادری که سوراخ بود و شر شر باران می‌ریخت روی کله‌هامان، کله‌های سر سه نفرمان. ستاره‌های آسمان را نشانش می‌دادم. بغلش می‌کردم. می‌بردمش بیرون. راه شیری و دب کوچک و بزرگ را نشانش می‌دادم مثل اینکه دود پیچیده باشد به سقف آسمان و تاریکی تاریکی. [...]

می 31, 2015 ناممکن داستان‌های ناممکن ۰