:همه را: بنویسم: از لحظهی شروع: تا: از همین حالا: نوک انگشتهام یخ زده: گرم شده: شرجی بدی شده: پشهها کنار گوشم وزوزو نیش میزنند میروند برمیگردند نیش میزنند: میمکندم در هوا میروند میترکند: میشوند خون: چه فکرهایی! خون من! توی شکم پشه: اه! شرجی بدی شده: گاهی نسیم هوا را جابهجا میکند: خنکی از [...]
آگوست 11, 2022
ناممکن
داستانهای ناممکن
ای کاش من این را میتوانستم در آن زمان به تو گفته باشم. وقتی که میدیدمت که بطری ویسکی را بلند کرده بودی و دهانت را توی تاریکی باز کرده بودی و آن مرد کور داشت تو را نگاه میکرد، یا از بالا سر مردم، جای دوری را نگاه میکرد، و شاید میخواست در خیالش [...]
جولای 12, 2017
ناممکن
داستانهای ناممکن
کجا میماند در شهری که هیچ کس را برای سلام و علیک ندارد؟ شهری که میگوید زودتر حرفت را بگو. حالا طحالش را به کدام دکتر بند کند؟ به دکتری که در صورتش چیزی نمیبنیند. خبری پشت آن چشمها نیست. [...]
ژوئن 11, 2016
ناممکن
داستانهای ناممکن
هر وقت به باباجانی فکر میکند یا دندانهایش روی هم میروند و فشار میآورند و میخواهند همدیگر را در محیط دهان خورد کنند یا مشتش آن قدر گره میشود که رگهای کلفت دستش بیرون میزند. مسئول کارگاهها، مسئول سرکوب، مسئول خایه مالی. همه میگویند این یک کار را باباجانی از باقی کارهایش خیلی بهتر بلد [...]
می 3, 2015
ناممکن
داستانهای ناممکن
صبح که بیدار شدم با غلغلک پرهای لطیف «چگل» بود که «کرم» آورده بود گذاشته بود کنار متکا و نوک لحاف را هم آرام کشیده بود رویش و چگل تکان که میخورد بالهای کوتاهاش میغلتید روی سر و صورتم و آخر سر هم از خواب پراندم. [...]
مارس 21, 2015
ناممکن
داستانهای ناممکن
صد متر خونه با ده متر بالکن، تهویه مطبوع، طبقه پنجم با آسانسور، چشمانداز خوب، نورگیر عالی، اتاق خوابهای بزرگ که تو هر کدومش راحت یک قالی نه متری جا میشه. هزارو هفتصد و هشتاد واحد مسکونی تنها بخشی از جوایز ماست. لحظهای صدا در گوشش پیچید. [...]
مارس 1, 2015
ناممکن
داستانهای ناممکن
نباید بشناسیدش، باید هم زمان همه جا دیده باشیدش، در هتل، در خیابان، در کافه، در کتاب، در فیلم، در خودتان، در شما، در تو... [...]
موش میگفت: «آه، دنیا روز به روز تنگتر میشود. قبلن آنقدر بزرگ بود که ازش ترسیده بودم، میدویدم، میدویدم و خوشحال بودم که آن دوردستها دیوارهاییست که از هر سو سر بلند میکند. دیوارهای عظیم آنقدر سریع به سمتِ هم دویدند که هنوز هیچی نشده به آخرین اتاق رسیدهام، آن گوشه هم تلهایست که دارم [...]
واکاوی «احمد» اثر پرهام شهرجردی
چه چیز میتواند خوانده شود؟ چه چیز پسِ پُشت آنچه شخص را به نوشتن واداشته؛ میتواند خوانده شود؟ از نشانهی «احمد» به دنبال معناهایی جز خود نشانه میگردم؛ معناییهاییگاه متضاد، متقاقض، نامربوط و شدیدا مربوط.
«احمد» نا-داستان پرهام شهرجردی یکی از سوژههایی است که هفته هاست مرا به خودش درگیر کرده، بازی [...]
نوامبر 1, 2012
ناممکن
واکاویهای ناممکن
فرقی نداشت در هر وضعیتی بودم همین حال را داشتم.
طاق باز دراز کشیده بودم، با پاهای باز و خیره به سقف و چراغ زرد آویزان که سیخ به سمت چشمهایم نشانه رفته بود. از پنجره، همراه سرما و باد، صدای گربهها که زوزه میکشیدند و زمان جفتگیریشان رسیده بود و داشتند توی هوا دنبال بوی [...]
آگوست 20, 2012
ناممکن
داستانهای ناممکن