لوک بوندی از من خواسته بود تا براساس «مرضِ مرگ» نمایشنامهای برای تئاتر شائوبونهی برلین بنویسم. درخواستاش را قبول کرده بودم، با این حال به او گفته بودم که باید از طریقِ اقتباس تئاتری به نمایشنامه برسم، باید در متن دست ببرم، مرتّباش کنم، گفته بودم که متن برای خوانده شدن است، برای بازی کردن [...]
داستانِ مرد در راهرو نشسته در سال ۱۹۶۲ آغاز میشود. بینامِ نویسندهاش، با نام مستعار منتشر میشود. در سال ۱۹۸۰ مارگوریت دوراس تصمیم میگیرد منتشرش کند. به نامِ خودش. با نامِ خودش. آن وقت مینویسد: اگر نزیسته بودماش، نوشتن نمیتوانستماش. مثلِ بسیاری از متنهای دوراس، مثلِ مرضِ مرگ، یک زن، یک مرد. هیچیک نامی ندارند. [...]
شبح دستها، نقشِ دستان است، که در غار است، مربوط به دورهی ماگدالنیان در اروپای زیر-اطلسی ست. دستها، گشوده، نهاده بر سنگ، دور و برش پوشیده از رنگ. اغلب به رنگ آبی، و سیاه. گاهی سرخ. هیچ توضیحی درینباره پیدا نشده است. [...]
نباید بشناسیدش، باید هم زمان همه جا دیده باشیدش، در هتل، در خیابان، در کافه، در کتاب، در فیلم، در خودتان، در شما، در تو... [...]