در همین زمینه:
دزدی در روز تاریک | پرهام شهرجردی
مخاطب این یادداشت، نویسندگان مستقل و غیر مستقل در ادبیات ایران است.
تیرماه سال جاری خبری در خروجی خبرگزاری فارس قرار گرفت(۱)، این خبر مبنی بر انتشار کتابی با عنوان «نشر اکاذیب» بود که انتشارات سروش به چاپ رسانده است. حدودا هشت سال پیش همچنین خبری در خروجی سایتهای غیر وابسته به سیستم امنیتی و حکومتی ایران منتشرشده بود. با این تفاوت که این کتاب مجموعه نوشته «اسماعیل امینی» است و آن کتاب شامل شعرهای نوشتهشده «رضا شنطیا» بود.
«اسماعیل امینی» از شاعران شرکتکننده در جلسات شعرخوانی آیتالله خامنهای رهبر جمهوری اسلامی ایران و رضا شنطیا از شاعران مستقل در ادبیات معاصر ایران است.
در چند دهه گذشته شاعران وابسته به حکومت اسلامی ایران، دانش افرزوده و یا سهمی در ادبیات جدی و تأثیر گذار ایران نداشتهاند. یکی از دلایل عدم موفقیت اینگونه شاعران در جریانات شعری استفاده کاملاً ابزاری از شعر برای رضایت مقامات دولتی و یا شرکت در جشنوارههای حکومتی بوده است(۲)، درحالیکه ادبیات جدی در ایران هرچند مورد بیمهری جامعه قرارگرفته است، با سرکشی و سماجت با دغدغههایی از جنس ادبیات دنیا، در کنج خانهها و کافهها در حال بسترسازی اجتماعی است.
در این یادداشت نیتم نه، مقایسه شاعران حکومتی با شاعران مستقلی مانند شنطیا است و نه گلهای برای عدم رعایت کپیرایت در ایران. هدفم از نگارش این یادداشت، پر کردن وقت خودم و سرگرم کردن شما و نوشتن یادداشتی بیاهمیت است. این یادداشت را به بهانه سرقت نام کتابی مینویسم که برای شما کاملاً بیاهمیت است.
به احترام یادداشتی که «رضا شنطیا» در وبلاگش(۳) نسبت به این سرقت نوشته است، تیتر را همان تیتر شنطیا گذاشتهام.
چرا «نشر اکاذیب» را با «نشر اکاذیب» مقایسه نمیکنم.
در این یادداشت نه قاضیام که حکمی صادر کنم و نه وکیل شنطیا که به دفاع از او بپردازم. موضوع از سرقت نام یک کتاب پیچیدهتر است. اگر قرار بر این باشد که پایه بحث را بر مقایسه بگذاریم، بدون هیچ تعارفی به دنبال برتری و حقانیت شنطیا خواهم رفت. ذهنی که برتری خواه است بیشک، دنبال حذف است. من با حذف مخالفم. اما برخلاف میلم این بار میخواهم حذف کنم. از این پاراگراف به بعد «رضا شنطیا» شاعر مستقل ادبیات معاصر را برخلاف انتظار شما در این یادداشت باکمال میل حذف میکنم. این حذف نه به دلیل دوستی من با صاحب کتاب «نشر اکاذیب» اورجینال است و نه دشمنیام با او. تنها به حرمت قلمش و شرافت اجتماعی اوست. ازاینجا به بعد صورت مسئله فرق میکند. کتابی به نام «نشر اکاذیب» هشت سال پیش توسط انتشارات «نشر پاریس» منتشرشده است، و حالا کتابی با همان عنوان از سوی انتشارات سروش که برگیرنده شعرهای فردی به نام «اسماعیل امینی» منتشرشده است.
اصطلاح «نشر اکاذیب» به معنای انتشار و اشاعه اخبار دروغ و وقایع خلاف واقع بهقصد اضرار به غیر یا تشویش اذهان عمومی یا مقامات رسمی است. چرا باید به این موضوع بپردازم درحالیکه اصطلاح «نشر اکاذیب» اصطلاحی است که در همین سالهای گذشته اتهام من و خیلیهای دیگر در زمان بازجوییها بوده است. این اصطلاح نه ساخته ذهن مؤلف اول و نه سارق دوم. اما موضوعی که مطرح است این است که مؤلف اول، از این اصطلاح قانونی برای اولین بار به نفع شعرش استفاده و از آن آشنازدایی در راستای ادبیات داشته است. اینجاست که موضوع حق تقدم و قانونی تزیینی در ایران به نام «کپیرایت» پا به این یادداشت میگذارد. اما باز موضوع به همین سادگیها نیست. مؤلف اول کتابش توسط انتشاراتی منتشرشده است که بر اساس قانون اساسی جمهوری اسلامی اجازه نشر و پخش در ایران را ندارد درحالیکه ناشر دوم یکی از قدرتمندترین ناشران سیاسی و دولتی در ایران است. تا اینجای ماجرا مؤلفی که تقدم دارد، حقی برای ادعای حیثیت نمیتواند داشته باشد و اگر اقدامی برای اثبات حق تقدمش بکند در همان قدم اول محکوم است. چرا، به این دلیل که تن به سانسور نداده است. اما سهم من و شمایی که نویسندگان مستقل هستیم چیست آیا ما هم پایبند به قانون اساسی در جمهوری اسلامی و سانسور کتاب و متعهد به گرفتن مجوز از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی هستیم؟
«مفهوم کپیرایت، جکهای جنسیتی»
قانون کپیرایت یک شوخی در صنعت چاپ و نشر در ایران محسوب میشود. برای مثال میتوانید کلاً این موضوع را فراموش کنید، به سراغ کتابخانه شخصی خودتان بروید و ببنید کدامیک از کتابهای ترجمهشده و خریداریشده توسط شما در ایران اجازه ترجمه از سوی مؤلف به زبان فارسی را داشته است و یا اصلاً به سراغ روزنامهها و مجلات بروید چند درصد از روزنامهها و مجلات از عکسهای با مجوز و رضایت عکاس استفاده میکنند. قانون کپی رایت در ایران دقیقن مثل شوخیهای جنسیتی است. که صد راه برابری و عدم مردسالاری در اجتماع امروز است.
عدم رعایت کپی رایت در ایران، یعنی مسلح کردن تفکرات غیر انسانی در برابر ارزشهای اجتماعی و انسانی، همان نان آغشته به خون نویسنده است.
اما سهم من و شمایی که نویسندگان مستقل هستیم چیست آیا ما هم پایبند به قانون اساسی در جمهوری اسلامی و سانسور کتاب و متعهد به گرفتن مجوز از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و عدم رعایت قانون کپیرایت هستیم؟
قصهی خواجه دربار ناصری و بیانیههای این روزهای کانون نویسندگان.
کانون نویسندگان بهعنوان نهادی فرهنگی-صنفی و غیرانتفاعی در دو دهه گذشته با مشکلاتی مانند فشارهای نهادهای امنیتی، رسوخ نیروهای امنیتی به بدنه کانون و گرفتن جایزههای دولتی و مشارکت اعضای آن با دستگاههای دولتی و حامی سانسور، همیشه لطف و شهامت داشته است و در تولد و مرگ شاعران و نویسندگان بیانیههایی را در فن پیج فیسبوکیاش، گاهی با غلطهای تایپی فاحش منتشر کرده است. حداقل انتظاری که از تنها نهاد فرهنگی و صنفی با آن تاریخچه و گذشته درخشان میتوان داشت، عدم غلطهای تایپی در کارتپستالهای تبریک و عزاست و داشتن یک «سایت»، با حداقل رعایت نکات ویرایشی است. اینکه افرادی مثل «رضا خندان مهابادی» و «علی اشرف درویشیان» در سالهای گذشته زندگی و هستی خود را برای زنده نگاهداشتن نام کانون نویسندگان ایران گذاشتهاند شکی نیست، در اینکه امثال «فرج سرکوهی» شرافت کانون نویسندگان ایران هستند هم باز شکی نیست. اما این جای سؤال است که منزلت کانون نویسندگان ایران به عنوان نهادی فرهنگی ـ صنفی و غیرانتفاعی این است که یک سایت نداشته باشد؟ و از نویسندگان مستقل در حد همان بیانیههای تبریک و عزا حمایت نکند؟ به سرقت بردن هویت یک کتاب آیا نیازی به پیام تسلیست ندارد؟ آیا وظیفه کانون نویسندگان ایران این است بعد از درگذشت شاعری، سر امام زادهطاهر به خاک سپرده شدن یا بهشتزهرا، با خانواده شاعر و فشارهایی که از سوی سیستم امنیتی بر آنها وارد است وارد عمل شد و برای سرقت نام کتابی هیچ واکنشی حتی در حد یک استاتوس فیس بوکی نداشته باشد؟
اما سهم من و شمایی که نویسندگان مستقل هستیم چیست آیا ما هم پایبند به قانون اساسی در جمهوری اسلامی و سانسور کتاب و متعهد به گرفتن مجوز از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و ترس از نهادهای امنیتی هستیم؟ دنیا جای مناسبی برای نویسندگان بزدل نیست.
شاعران مستقل و خودمختار
به سرقت بردن نام مجموعه شعری به نام «نشر اکاذیب» تنها یک سرقت نیست، انگشت وسطی است که از سوی شاعران وابسته به ارگانهای دولتی با لبخندی تحت تأثیر لبخندهایی که ائمه اطهار در تمثیلهایشان دارند بهسوی شاعران مستقل نشانه رفته است. اینکه نام یک کتاب به سرقت برود اصلاً مهم نیست، اگر من این یادداشت را نمینوشتم و اگر مؤلف کتاب اول در وبلاگش اعتراضی نمیکرد، باور کنید نه آبی در کمری تکان میخورد و نه دلی رنجیده میشد. اما سؤال من اینجاست که سهم من و شمایی که نویسندگان مستقل هستم و معترض به قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران و معترض به سانسور، در حمایت از یک نویسنده مستقل چیست؟
باقی بقای شما
و عظت آغاست.
در همین زمینه: