Google+
ناممکن

 

به تازه‌گی مجله‌ای انگلیسی زبان، Purple، از الن بدیو درباره‌ی مفهومِ «رادیکال بودن»‌ پرسیده است. ترجمه‌ی انگلیسی هنوز منتشر نشده. آن‌چه در پی می‌آید، پاسخ بدیوست که از متن فرانسه به فارسی آمده. یادداشتِ بدیو پیش از هرچیز یادآوری می‌کند که چه چیزها، چه کارها و چه ژست‌ها رادیکال نیست. بی‌فایده است. به درد نمی‌خورد. به هیچ کاری نمی‌آید. امروز این شفّاف سازی در عرصه‌ی اجتماعی، سیاسی و هنری برای دست‌اندرکارانِ این حوزه‌ها، حیاتی و ضروری‌ست. حالا وقتِ خود را زیر سوآل بردن فرا رسیده است: اگر رادیکال بودن هیچ چیز را در هیچ‌جا تغییر نمی‌دهد، مفهومِ رادیکال بودن است که باسمه‌ای‌ست. دروغین است. بَزَک کردنِ سستی و ناتوانی‌ست. رادیکال بودن یعنی تا ریشه‌ی رادیکالیته‌ی الکی هم پیش رفتن. الکی را از ریشه درآوردن. متن بدیو  با آخرین کلماتِ شعر رمبو تمام می‌شود. راوی‌ی شعر، به هم‌بسته‌گی‌ی انقلابی امید بسته، با این همه، زمینِ کهنه دارد زیرِ پایش آب می‌شود، محو می‌شود. هم‌چنان بر زمینی که دارد نیست می‌شود پا می‌فشارد امّا او می‌گوید: چیزی نیست! بر زمین‌ام!  هنوز روی زمین‌ام.

 

رادیکال بودن یعنی: رفتن تا ریشه‌ی چیزهایی‌ که می‌خواهیم ریشه‌-کن کنیم.

فایده‌ای ندارد، نه، هیچ فایده‌ای ندارد که خودمان را خیلی مبارز بدانیم چون داریم انحرافِ این آدم‌ِ مهم را، انحرافِ فرادستان را افشا می‌کنیم، که کاپیتالیسم برپا داشتنِ جهانی‌ی فساد است. فایده‌ای ندارد وُ هیچ فایده‌ای ندارد که تصوّر کنیم با جایگزین کردن این دولت با آن دولت، نظمِ اجتماعی را تغییر می‌دهیم، که دولت‌ها همه‌گی نماینده‌گانِ برحقّ کاپیتال هستند. به هیچ دردی نمی‌خورد، فایده‌ای ندارد که به یکی دو پلیس حمله کنیم و فکر کنیم کسی هستیم، آدمِ با ارزشی هستیم، که ارتش و پلیس بنا به ضرورتِ، از برای استیلا و حاکمیّت، بی‌وقفه نیروهای تازه جذب می‌کنند. هیچ‌ فایده‌ای ندارد که با خرابکاری راهی، کوره‌راهی را مسدود کنیم، انبارهای انباشتِ اجناس، اطّلاعات یا پول را ویران کنیم، به هیچ دردی نمی‌خورد که شجاعت‌مان را هدر دهیم، که گردشِ جهانی‌ی تجهیزات، به صورتِ ایدئولوژیک و اقتصادی، از خلالِ چیزها، نشان‌ها و آدم‌ها، خودش هستی‌ی کاپیتال است. وَ رادیکال نیست، به هیچ وجه رادیکال نیست که گمان کنیم یک اثر هنری، هرچقدر تازه باشد، هرچقدر وسعتِ نقد ببخشد، قادر است نظمِ سمبلیکِ حاکم را زیر و زبر کند، در نهایت اثر معادلِ ارزش‌اش‌، به اندازه‌ی قیمت‌اش در بورس خریده می‌شود و روی دیوار خریدارش، تاجر یا محتکر، آرام می‌گیرد. همین‌طور، هیچ‌کس هم نمی‌تواند مدعی شود که دارد غرب را به لرزه در می‌آورد چون به طور تصادفی بیچاره‌گانی را قلع و قمع می‌کند، این وحشت و دهشت بیهوده است، تنها افکارِ عمومی را به ارابه‌ی اربابانِ حقیقی‌اش پیوند می‌زند، پیوند را قوی‌تر، مستحکم‌تر می‌کند. اربابان: سرمایه‌داران و پیش‌خدمت‌هایشان، پادوهای سیاسی‌شان.
کسی که واقعن به دنبالِ ریشه‌ی نظمِ موجود است و می‌خواهد ریشه را نابود کند، جایش پیروزی بنشاند و سرآخر روزی بشریّت را جایگزین‌ِ ریشه‌ی-از-جا-کنده کند، آن‌که رادیکال بودن را به عهده‌ می‌گیرد، هم اوست که می‌داند همه چیز بر مالکیّتِ خصوصی‌ی ابزارهای تولید و تجارت استوار است، و می‌خواهد این ریشه را بیرون بکشد، از جا درآورد، ریشه‌کن کند.
از دو قرن پیش به این سو، و بی‌شک تا سال‌ها بعد، رادیکال بودن یعنی کمونیست بودن. «کمونیست» بودن امر ساده‌ایست: «کمونیست‌ها در تمامی‌ی کشورها از حرکت‌های انقلابی علیه نظم اجتماعی و سیاسی‌ی موجود حمایت می‌کنند. کمونیست‌ها در تمامی‌ی این حرکات، مساله‌ی مالکیّت را، با هر درجه از تکامل، به عنوانِ مساله‌ی اساسی‌ی حرکت پیش می‌کِشند».
این حرف‌ها نخستین بار در فوریه ۱۸۴۸ منتشر شد، در لندن، به زبانِ آلمانی. از آن زمان تا کنون، به جای جای جهان رفته است، بیش از هر کتابِ مقدّس، تبدیل به آکسیون‌های اجتماعی شده است. این حرف‌ها تنها شکل از رادیکال بودنِ مدرن را در خود خلاصه می‌کند. پس من هم مثلِ رمبو می‌گویم: «هستم، هم‌چنان هستم».