تصویر من از خوشبختی تصویر من است که سالمام
اما مردهام
بیآن که زنده نباشم
برای خودم
.
.
.
و نفس بکشم و راه بروم و
مویرگها و شاهرگهایم را وجب کنم، و
.
گاهی با زبان مزه کنم طعم استخوانهای زیر دندهام را؛
بِچِشَم
تف کنم
راه بروم
برگردم و
ضربان قلبم را نگه دارم
بعد
تند تند بکوبانمشان بروند،
عرق کنم
.
موهام را ول کنم توی چاه گلوم، تا سر ریههام
.
.
.
به سرفه بیفتم بیسیگار
.
.
.
خط شاش را بگیرم از لای پا تا کفِ پا تا کفِ زمین، و زمین را
بچسبانمبهصورتم
–
۲۰۱۰