Shomei Tomatsu – Statue of an angel shattered by the atomic bomb , Urakami Cathedral, Nagasaki, 1961
علیرغم آنکه قرصها همه چیز را پیشکش میکنند که فراموش شوند
چیزهایی منحرفتر از آناند که فراموش شوند
چیزهایی شدیدتر از صدا
چیزهایی پرشتابتر از طبیعت
میچرخی و پرواز میکنی
خون از شاخه میجهد روی کلهات
چهره به چهرهات همچون حباب فرو میریزد و سر بلند میکند
فراموش میکنی کلهات را
میلرزی و حملاش میکنی
انگار تکه گوشتی باد کرده
پرتاش میکنی توی ماه
همه چیز کامل است
حتی ماه!
هیچچیز ته نشین نمیشود
دستاورد عظیمی دارد گوشت که کله ندارد
چه دستاورد عظیمی
نگاه میکنی از دو لولهی چشم
سرت را میبینی در لبهی دامن
سرت را میبینی روی تنهی درخت
روی ساقهی قارچ
سرت را میبینی در افق
روی بدن دیگری
دو سر میبینی
سه سر و سرها که گیر کردهاند در بدنهای اشتباه که توی بغلات حلقه حلقه اشک بریزند
و حلقهها
حلقههای از دست رفته
حلقههای خون، گیر کرده در لولای بیمارستان
حلقههای یاقوت
حلقههای صرع
حلقههای بینی
حلقههای نور
خیال میکنی گره خوردن نور را در دریاچه
خیال میکنی و فراموش میکنی
خس خس سینهی پدرت اما یک متر آنطرفتر میغلتد توی کاسهی مسی
میدانی!
خیر و شر همیشه یکجور بغلات میکنند
متعفن و دوست داشتنی
قراضههای تکراری
و مرگ!
مرگ با آن لباس پولکی تخمیاش
با آن عصای کریسمسی حلزونیاش
سر میخورد روی دستهات
روی پلکهات، روی میز
دندان میزند به کمرت
و برای دست انداختنات
این بار روی شانهی پدرت مینشیند و چشمک میزند
سکسکهات میگیرد
چطور خودت را از نزدیک نمیشناسی
نگذار نزدیکتر از این شوم!
یکبار دیگر فریبم بده
تکانام بده و فریبم بده
فراموشام کن انگار که نجوایی عاشقانه
آنچه روایت میکنی از فاجعه گذشته است
فاجعه بطریای است که قل میخورد و نمیشکند
این صحنه بارها شکسته است
تو هفت سال بریدن رویاهایت را در بخشهای مختلف صورتاش دیدهای
این ابدی است
دست کم آنچه میرود، بدن است
بدنی است، انگار با قلم مو خالی شده باشد
بدنی است، انگار رویاش مخمل دوخته باشند
ای روح مثله شده در جای جای بدنام!
متلاشیام کن در آنچه متلاشیام کرده است!
فراموشی، رخنههای عمیق رنج است
از فراموشی متنفرم!
از بریدن و پرت کردن
از آسمان کودکیام که مردهها را در خود نگاه داشته بود متنفرم!
از دریچههای نور متنفرم!
ای نور!
ای پوسیدهتر از تن من!
او را از آنچه میرنجاندش رها کن!
او را از آنچه میمیراندش رها کن!