در سال ۱۹۵۸، دیونیس ماسکولو و ژان شوستر مجلهی «۱۴ ژوئیه» را راهاندازی میکنند تا با شیوهی به قدرت رسیدنِ شارل دوگل مبارزه کنند. طی سالهای ۱۹۵۸ و ۱۹۵۹ سه شماره از این مجله منتشر میشود. موریس بلانشو با شمارهی دوّم و سوّم این مجله همکاری میکند. پس از پایان جنگ دوّم جهانی، این نخستین [...]
سپتامبر 3, 2014
ناممکن
ترجمههای ناممکن
اگر بنویسماش
بنویسمات اگر
نابود میشوم
ننویسماش
ننویسمات هم نابود میشوم [...]
آگوست 22, 2014
ناممکن
شعرهای ناممکن
نه فاضلام نه جاهل. خوشیهایی داشتهام. اینکه چیزی نیست: زندگی میکنم و این زندگی بیشترین لذّت را به من میبخشد. پس، مرگ؟ وقتی بمیرم (شاید همین حالا) به لذّت بیکرانی میرسم. از مزهی اولیهی مرگ حرفی نمیزنم، که بیمزه است و اغلب نامطبوع. درد کشیدن خرفت میکند. اما حقیقت مهمی که از آن مطمئنام از [...]
آگوست 10, 2014
ناممکن
ترجمههای ناممکن
اروپا بدهیی بی حدّ و حصری در قبالِ یهودیان داشت، با این همه، بهجای اینکه بدهیاش را پرداخت کند، مردم بیگناهی را مجبور کرد تا این بدهی را بپردازند: ملّتِ فلسطین. صهیونیستها با تکیّه بر گذشتهی نزدیک و دردناکشان، و با وحشتی که از اروپا میآمد، دولت اسرائیل را تشکیل دادند. دولتِ اسرائیل تنها بر [...]
جولای 21, 2014
ناممکن
واکاویهای ناممکن, یادداشت
از ابتدا تا انتها، اینطور وانمود میشود: نه تنها مردم فلسطین باید نیست شوند، اصلن هیچوقت وجود نداشتهاند. فاتحان جزء کسانی بودند که بزرگترین قتل عامِ تاریخ را متحمّل شده بودند. صهیونیستها این قتل عام را بدل به شرّ مطلق کردند. بزرگترین قتلِ عام تاریخ را به شرّ مطلق تبدیل کردن، دیدی مذهبی و عرفانیست، [...]
جولای 14, 2014
ناممکن
واکاویهای ناممکن, یادداشت
در سال ۱۹۸۶ سینماگر جوانی بنام دومینیک اِمار فیلم کوتاهی بنام «ژ» میسازد که برگرفته از «حکمِ مرگ» موریس بلانشوست. از طریقِ انتشارات گالیمار، نامهای به بلانشو میفرستد تا از او اجازه بگیرد فیلم را به صورتِ غیر تجاری اکران کند. متنی که در بالا آمد، پاسخِ بلانشو به این سینماگر است. مهرِ پُست که [...]
می 22, 2014
ناممکن
ترجمههای ناممکن
ترک کردم
سرزمینی که سرزمینام نبود
به سرزمینی رفتم که سرزمینام نبود [...]
همزمان با قتلِ جوردانو برونو، تفتیشِ عقاید دینِ کاتولیک را ویران کرد. به خاطرِ یک کتاب حکمِ مرگ صادر کردن، دینِ اسلام را ویران میکند. کتابِ مقدس برجای میماند، یهودیت باقی میماند، هر دو به مثابه احترام به دیگری از خلالِ خودِ نوشتار. نوشتن، خود را فراسوی مرگ قرار دادن است – مرگی که یک [...]
باری، سکوت ضرورتِ نوشتار است. چرا؟ برخلافِ ویتگنشتاین (دستِ کم آنچه به صورتِ سطحی از او نقل میشود)، باید بگویم وقتی چیزی ناگفتنیست، وقتی بیان ناشدنیست، دقیقن همانجاست که نوشتار منبع و ضرورتاش را پیدا میکند. همینطور، نویسنده به مثابه «من»، لازم است تا جایی که میتواند از خودش بیرون بیاید، از خودش جدا شود، [...]
نباید بشناسیدش، باید هم زمان همه جا دیده باشیدش، در هتل، در خیابان، در کافه، در کتاب، در فیلم، در خودتان، در شما، در تو... [...]