از یکشنبههای خشک که میگذری
دست بکش به فلزم میبینی خیس شده تا از پا که بیفتم از دست بالا بروم بروم از دستِ مادر که فربهگیِ نهفته در دستان لاغر من بود وَ از رگهای کبودش زردیِ پریدهرنگِ پوست بر آفتابِ بعدازظهر لم میدهد وُ کاموای احشاءِ بدنام را امعاءْْ تارْْ پودْْ جِر که [...]