براى «فیل» شهیدى که کودکان فلسطین را مىخنداند
١
بمب روی بمب
آسمان شهرم پر نورتر
ستارهها گم مىشوند
مادرم با بغض برایم فِیروز مىخواند
فردا صدایش را لا به لاى خون گم مىکنم
فردا تصورش مىکنم
فردا
کنار دریایى که دریغ شد از من
سیگارى به لب و خندهاى بر دهان
مُردنم را خنده مىزنى
مادرم با عطر گیسوهاى زیتونى
دستان پدرش را خاک کرد
مادرم پدرم را کنار پدرش خاک کرد
مادرم برادراناش را کنار پدرم خاک کرد
مادرم تنهاى مرداناش را پیچیده به پرچم و خون
با صورتى باز خاک کرد
تو به خاکهاى بیشترى فکر مىکنى
و به آن تک بمبى که به سرت نکوبد
فردا
فردا
کلمهاى که از تکرارش بیزارم
مادرم من را کنار برادراناش خاک مى کند
فردا
فردایى در کار نیست
سنگ هایم را کنار تختم گذاشتهام
تمامش را دور تا دور قبرم بچینید
روى قبرم بنویسید
با عطر زیتونهاى سرزمینش مُرد
قبل از آنکه از آخرین خانه بیروناش کنند
٢
به مادرم گفتم
امروز حُمُص با روغن زیتوهاى سبز بپز
طورى نگاهم کرد که انگار دیوانهام
من اما به آخرین طعمى که مىخواست در دهانام خاطره شود فکر مىکردم
عطر خوش زیتون
دنبال خاطرهاى مىگشتم تا آرامام کند
به مادرم گفتم آن روز نمىآید
آن روز که ما با خیال راحت حمص بخوریم
تلویزیون تماشا کنیم
با فِیروز زمزمه کنیم
بیا امروز براى خودمان جشن بگیریم
دیروز هفت نفر پیچیده به پرچم فلسطین بىصدا مُردند
امروز خیالمان راحت است
دست کم پنج ساعت زنده مىمانیم
دنیا به ما پنج ساعت فُرصَت داده
مادر برایم حُمُص بپز.
٣
امروز مُردم
امروز که فردا نیست
فردایى که به وحشتام مىانداخت
امروز
لقمههاى حُمُص در دست
کنار ساحل
با برادرم
با پسر عموهایم
اتفاقى به بمب خوردیم
اتفاقى مُردیم
اتفاقى عکسهایمان پخش شد
اتفاقى چند نفرى دلشان به حالمان سوخت
چند نفرى گریه کردند
مادرم غش کرد
پدرم آنقدر فریاد کشید لال شد
تمام همسایه ها بودند
روى صورتام باز بود
محمد را دیدم
خندهام گرفت
کنار ساحل داشت بلند بلند خاطره تعریف مىکرد
با هم به هوا پرتاب شدیم
چنان پرتاب شدیم که مىخواستم ببینم دست کدام یکیمان به آسمان مىرسد
ندیدم دیگر هیچ چیزی ندیدم
طعم خوش زیتونها یادم آمد
صداى مادرم که فِیْروز مىخواند
در هوا پیچید
مُردم
مُردم
سنگهایم را به اَحَد سپرده بودم
اَحَد هم با ما مُرد.
حُمُص: یا همان نخود غذایى عربىست که از نخود، ارده و روغن زیتون درست مىشود.
فِیروز: خوانندهى معروف لبنانى که ترانههاى زیادى براى فلسطین اجرا کرده است.