بارى
مردمکانت -آن دو دایرهى کامل- از دست رفت
که از خیرگى در این عکسها
چشم
بر گوشهى پیکسلها مجروح شد.
ما تو را به محدودیتِ ضمائم باختیم
طعمت را
و پستانهایت را
که در پخش زنده از دور دست
هرچه دست بر صفحهى مانیتور کشیدیم، نوکشان از شرم مچاله نشد.
اى ارسال شدهى بى پاسخ!
از بوسه
از آنچه میخواهی بگو
اینگونه که عُشّاق
به تکان انگشتهات، بیشتر از دهان کوچکت امیدوارند.
ایستادگان در برابرت به طى الارض
پشت پردهاى از اعداد
بی صدا
آرام
ردیف ردیف، در ویآیپی
خیرهات در تِق تِقِ کفش و لرزش عضلات،
هیهات!
سرت، با شاخهایى از فلز بر آن
و تنت، با پوستِ گوزن بر عریانی
اهلىتر از آن بودند
که در دالانهاى شُوى لباس بپَّری، برقصی، بِدَوى.
و لبهایت به حیلت، چنان خونین،
که لعل
از مِه به کِه افتاد.
اى بى موى، بر اضافه و اندام
طرّه بگشا از آن زلفِ آبىِ تو در تو
تا به اعجاز
شب را که نه، آسمان را در اتاق بیفشانى.
ما را بخوان به وصل
ما را در اوراق چهارده اینچ
اگر با نام سازمانى و آندِرلاین،
با جنون و اندکى رُوتوش آمدهایم
پس بگو از آغوش،
نگاه وُ طرحِ پیراهنى که لابد چون ستاره در آن،
بر تخت مشغول سو سو زدنی
بگو
بگو
بگو
که چیزى نمانده است
با فشار اشاره بر Delete و خربزهای تا دسته در حلق
“بریم لالا اى عِجق؟”
:٭
:٭