بورادوری: یازدهِ سپتامبر [le 11 septembre] برای ما حسِ رخدادی عظیم را داشت یکی از مهمترین رخدادهای تاریخییی که ما در تمامِ طولِ عمر گواهِ بر آن خواهیم بود، خصوصاً آن دسته از ما که هیچ گاه در هنگامهی جنگی جهانی نزیسته است، موافقاید؟
دریدا: le 11 septembre (به قولِ شما) یا نظر به توافقِ ما بر گفتوگویی دوزبانه: «یازدهِ سپتامبر». ناگزیریم در آینده به این امرِ زبانی باز گردیم. همچنان که کنشِ نامگذارییی از این دست را پیش میبریم: تاریخی در تقویم و نه بیش. وقتی میگویید «یازدهِ سپتامبر» پیشاپیش دارید نقلِ قول میکنید، این طور نیست؟ شما مرا به سخنگفتن دعوت میکنید، ضمنِ فراخواندنِ، از قرارِ معلوم در گیومهی تاریخی در تقویم، یا تقریرِ آن، که حالا دیگر پنج هفته است فضای عمومی و زندهگیی خصوصیی ما را تحتِ سیطرهی خود گرفته. چیزی که بنا بر اصطلاحی فرانسوی fait date میکند، یعنی تاریخی را در تقویم (date)، در تاریخ (history) نشانگذاری میکند، آنچه را که ضربتی است، عینِ ضربهی آن چیزی که دستِکم، ظاهراً بیواسطه احساس میشود، تا بدل به رخدادی شود که حقیقتاً نشانگذاری میکند، که حقیقتاً نشانِ خود را برمیسازد، رخدادی تکین، یا چنان که میگویند، رخدادی که «مسبوق به سابقه» نیست. میگویم «ظاهراً بیواسطه» چون این «احساس» عملاً آن قدر که ظاهراش نشان میدهد بیواسطه نیست: این احساس تا حدِ زیادی مشروط است، ساختهگی است، ولو حقیقتاً ساخته نشده باشد، و به هر صورت در گردش است، به وسیلهی ماشینِ شگفتانگیزی که فنآورانه–اجتماعی–سیاسی است. خودِ عبارتِ «روزی تاریخی را رقمزدن»، در هر حال، این را که «چیزی» برای نخستین و واپسین بار رخ میدهد، پیشانگاری میکند، «چیزی» که واقعاً نمیدانیم هنوز چهگونه باید هویتاش را شناسایی کنیم، تعیناش بخشیم، به رسمیتاش شناسیم، یا تحلیلاش کنیم، جز اینکه، از اینجا به بعد، فراموشنشدنییش تلقی کنیم: رخدادی محوناشدنی در آرشیوِ مشترکِ تقویمِ جهانی، تقویمی که فرضاً تقویمی جهانی است، چه، اینها – باید در همین ابتدا تأکید کنم که – جز فرضها و پیشفرضها نیستند. خام، جزمی، یا برعکس، بهدقتفکرشده، سازمانیافته، حسابشده، و راه-کاری؛ یا همهی اینها یکجا. چه، شاخصی که این تاریخِ در تقویم، کنشِ عریان، حدِ کمینهی اشارهگریی مستقیم، هدفِ کمینهی این تاریخگذاری، را رهگیری میکند، در عینِ حال اشاره به چیزی دگر دارد. یعنی، حقیقتِ اینکه ما شاید مفهوم یا معنایی در دسترس نداریم تا «چیزی» را که اکنون رخ داده، این «رخدادِ» فرضی را از طرقی دیگر نامگذاری کنیم: «کنشِ ارتکابیی تروریسمِ جهانی» مثلاً، به این نکته هم باز خواهیم گشت، همه چیز هست به جز مفهومی دقیق که بتواند یاریگرِ ما در حصولِ تکینهگیی آن چیزی باشد که دربارهاش بحث میکردیم. «چیزی» اتفاق افتاده است، چیزی که احساس میکنیم آمدناش را ندیده ایم، و پیآمدهایی معین به گونهیی انکارناپذیر در پیی آن «چیز» روان است. اما عینِ این چیز، مکان و زمانِ این «رخداد»، ناگفتنی باقی میماند، همچون شهودی بدونِ مفهوم، همچون یکهگیی بدونِ عمومیتی در افق یا بدونِ هیچ افقی حتی، دور از تیررسِ یک زبان، و تأییدکنندهی عجزِ زبان، و به این ترتیب فروکاسته به ادای مکانیکیی تاریخی در تقویم، تکرارِ بیپایانِ آن، همچون جادوی گونهیی تشریفاتِ مذهبی، شعری مسحورکننده، دعوییی ژورنالیستی، یا منعی بلاغی که زیرِ بارِ این نمیرود که بدانیم دربارهی چه چیزی دارد صحبت میشود. در حقیقت از این راه ما نخواهیم دانست که دربارهی چه چیزی دادِ سخن میدهیم یا چه چیزی را نامگذاری میکنیم: یازدهِ سپتامبر، le 11 septembre، یازدهِ سپتامبر، اختصارِ تسمیهی آن (۱۱/۹) حتی از یک ضرورتِ اقتصادی یا بلاغی نشأت نمیگیرد. تلگرامِ این مجازِ مرسل، یک نام، یک شماره، به امری بیکیفیت اشاره دارد، از طریقِ بازشناختِ این که ما از بازشناخت یا حتی شناختِ اینکه هنوز نمی دانیم چهگونه کسبِ صلاحیت کنیم، عاجز ایم، که هنوز نمیدانیم دربارهی چه چیزی داریم حرف میزنیم.
این نخستین اثرِ انکارناپذیرِ آن چیزی است که به روشنی، در همین نزدیکی، در یازدهِ سپتامبر (چه حسابشده و چه حسابنشده) وقوع یافت: باید این را تکرار کنیم، ما باید آن را تکرار کنیم، و حتی فراتر از آن ضروری است که آن را تکرار کنیم، تا حدی که واقعاً ندانیم چه چیزی بدین صورت نامگذاری شده است، گویی روحی پلید را دو بار در هر جلسه احضار میکنیم: از یک سو امحاءِ خودِ «چیز»، ترس یا تروری که القاء میکند، با توسل به جادو (چه، تکرار، همواره از تروریسمی موجود حفاظت میکند، از راهِ بیتأثیرساختنِ آن، بیحسوروحکردنِ آن، و فاصلهگذاری با آن، و این دربارهی تصاویرِ نشاندادهشده از تلویزیون که بعداً به آنها خواهیم پرداخت صدق میکند) از سوی دیگر، انکار، همان قدر نزدیک به کنشِ زبانیی موردِ بحث و این گزاره، عجزِ ما در نامگذاریی یک رسمِ مقتضی، منشنمایی، اندیشه دربارهی چیزی که موردِ بحث [(پرسش)] است، حصول به ورای آنچه مستقیماً تاریخی در تقویم بدان اشاره میکند: چیزی مخوف در یازدهِ سپتامبر رخ داده است، چیزی که نهایتاً نخواهیم دانست چی است. زیرا، هر چه قدر هم که در اثرِ خشونت از کوره در رفته باشیم، یا حتی فراتر از آن (چنان که من هم چنین میکنم) از تهِ دل، بر شمارِ کشتهگان رقت آورده باشیم، هیچ کس نهایتاً متقاعد نخواهد شد که این گویای همهی آن چیزی است که هست. من به این قسمت از بحث [هم] بعداً باز میگردم، فعلاً صرفاً داریم خود را آماده میکنیم تا چیزی دربارهی آن بگوییم.
هم اکنون سه هفتهیی میشود که من در نیویورکام. سخننگفتن از این موضوع نه تنها ناممکن است، بل احساس میکنید یا چنین به شما القاء میشود که قدغن است اگر دربارهی آن سخن نگویید، که شما، خصوصاً در مجامعِ عمومی، حقِ این را ندارید که دربارهی چیزی، بدونِ التزام به این اجبار، بدونِ ارجاعِ کور به این تاریخِ در تقویم، سخنی به میان آورید (و این فقط وضعِ موجود در نیویورک نبود، در چین در خودِ روزِ یازدهمِ سپتامبر، و در فرانکفورت در روزِ بیست و دومِ سپتامبر هم که من بودم باز وضع به همین منوال بود). من هم تبعاً به این اجبار تن دادم، میپذیرم [که تن دادم]، و اختصاصاً در این گفتوگوی صمیمانه با شما باز کاری جز این نمیکنم، هر چند همیشه تلاش میکنم، ورای قیلوقالها و تندترینِ ترحمات به پرسشها و «اندیشه»ی (اندیشهیی بهتماممعنا سیاسی، میانِ سایرِ چیزها) اینکه چه چیزی در یازدهِ سپتامبر، تنها در چند قدمیی ما در همین نیویورک، یا نه چندان دور در واشنگتن دی سی، اتفاق افتاده، تشبث جویم.
من همواره، پیش از هر چیز، به ضرورتِ التفات به این پدیدارِ زبانی، نامگذاری، و تاریخگذاری، به این اجبارِ تکرار (ِ همزمان بلاغی، جادویی، و بوطیقایی) باور دارم. به آنچه که این اجبار بر آن دلالت، یا آن را ترجمه، یا بدان خیانت میکند. نه به منظورِ این که، چنان که مردمانی عاری از هر نوع شور و شتاب میخواهند به ما نسبت دهند، خود را در زبان ایزوله کنیم، بل برعکس، به منظورِ این که سعی کنیم بفهمیم چی است که دقیقاً ورای زبان در حالِ تداوم است، و چه چیزی است که ما را سوق میدهد به سمتِ تکراری بیپایان، بی آنکه بدانیم راجع به چه چیز حرف میزنیم، این دقیقاً همان جایی است که زبان و مفهوم به سرحداتِ خود میرسند: «یازدهِ سپتامبر، یازدهِ سپتامبر»، “le 11 septembre”، “۹/۱۱“.
باید تلاش کنیم بیشتر بدانیم، بیشتر وقت بگذاریم، و بر آزادیی خود در این باره پای فشاریم، تا بتوانیم دربارهی نخستین تأثیرِ این به اصطلاح رخداد اندیشیدن آغازیم: خودِ این اجبارِ مخوف [به سخن گفتن] از کجا بر ما عارض، یا چهگونه بر ما حقنه میشود؟ چه کسی یا چه چیزی (اگر چه دیگران، پیشاپیش نامِ ارعابگری (terrorizing) بر آن نهاده اند، و این در صورتی است که آن را امرِ تروریستی ندانسته باشند)، حتی وقتی که نمیدانیم هنوز چه میگوییم، و اندیشهیی در بابِ اینکه از این راه به چه چیزی ارجاع میدهیم نداریم، به ما دستورِ دهشتناکِ نامیدن، تکرارکردن، و باز–نامیدنِ یازدهِ سپتامبر، le 11 septembre، را میدهد؟ با شما موافق ام: بی هیچ تردید، این «چیز»ی که یازدهِ سپتامبر مینامیم، برای ما حسِ یک رخدادِ عظیم را دارد. اما حسی چنین، یا رخداد، و خصوصاً رخدادی عظیم، خود چی است؟ به واژه – یا واژهگانِ خود – برای آن، که تأکیدِ من بر آنها بیش از احتیاطی صرف است، بنگرید، من نیز چنین خواهم کرد، به سبکی ظاهراً «تجربهگرایانه»، در حالی که هدفی ورای تجربهگرایی دارم، در مقامِ یک تجربهگرای قرنِ هیجدهمی، واقعاً باید گفت: اینکه در آنجا «حسی» وجود دارد، انکارناپذیر است، حسِ چیزی که شما – اتفاقی نیست اگر آن را – به انگلیسی «رخدادِ عظیم» مینامید. من اینجا بر زبانِ انگلیسی اصرار دارم چون زبانی است که همین جا در نیویورک به آن تکلم میکنیم، ولو اینکه نه زبانِ من است نه زبانِ شما، اما من هم چنان اصرار میورزم [به همین زبان حرف بزنیم] چه، اجبار [به سخنگفتن در بابِ یازدهِ سپتامبر]، پیش از هر چیز از مکانی بر ما عارض میشود که زبانِ انگیسی بر آن نفوذِ غالب دارد. این را به این دلیل نمیگویم که ایالاتِ متحده موردِ هدف قرار گرفته، ضربه خورده، یا برای نخستین بار، طیی تقریباً دو قرن – دقیقاً از ۱۸۱۲ – در خاکِ خود موردِ تجاوز قرار گرفته است، بل به این دلیل میگویم که نظمی جهانی، که ازخلالِ این تجاوز خود را موردِ هدف میبیند، تا حدِ زیادی، به وسیلهی بوم–گویشِ آنگلو–آمریکن است که تسلط یافته است. بوم–گویشی که به گونهیی فراگیر به گفتمانِ سیاسیی مسلط بر صحنهی جهانی، قوانینِ بینالمللی، نهادهای دیپلوماتیک، رسانهها، و بزرگترین قدرتِ علمی–فنآورانه، سرمایهدارانه، و نظامی پیوند خورده است. و به همان اندازه پرسشی است از ماهیتِ هنوز معماگونه اما بحرانیی این هژمونی. با آوردنِ واژهی بحرانی (critical) من همزمان هم به [واژهگانی چون] قاطع، قطعیتِ بالقوه، تصمیمگیری، وهم به گونهیی دربحرانبودن (in crisis) که امروز بیش از هر زمانِ دیگری آسیبپذیر و در معرضِ تهدید است، تأکید گذاردهام.
چه این «حس» [ِ رخدادی عظیم] ذیحق دانسته شود یا نه، خودِ این «حس» لنفسه یک رخداد است، پس هرگز فراموشاش نکنیم، خصوصاً هنگامی که، به هر جهت و به انحاءِ مختلف، تأثیری است که کلِ دنیا را از خویش آکنده است. «حسِ» یادشده نمیتواند از تمامیی تأثیرات، تأویلها، و بلاغتی که، همزمان آن را بازتاب داده، مرتبط کرده، و جهانی ساخته، از هر چیزی که نیز و پیش از همه، آن را شکل داده، فراوری کرده، و ممکن ساخته، تفکیک گردد. اینجا است که «حس»، به «عینِ آن چیز»ی که فرآورییش میکند؛ شباهت مییابد. حتی اگر این به اصطلاح «چیز» به آن فروکاستپذیر نباشد. رخداد خود برساختهی «چیز» (همانی که اتفاق میافتد یا عارض میشود) است، و حسی که به دست میدهد (حسی که خود هم بیاختیار و هم کنترلشده است)، توسطِ همین به اصطلاح «چیز» برجای نهاده شده، یا برساخته شده است. میتوانیم گفت که «حس» در هر دو معنای کلمه اطلاعرسانی (inform) شده است : نظامی مسلط به آن شکل (form) داده است، و این شکل ((form سپس به درونِ یک ماشینِ سازمانیافتهی اطلاعات (information machine) راه یافته است (زبان، ارتباط، فنِ بیان، تصویر، رسانهها، و …). این آپاراتوسِ اطلاعاتی از همان ابتدا سیاسی، فنآورانه، و اقتصادی است. ما اما میتوانیم، و به باورِ من، باید بتوانیم (و این وظًیفهیی است که هم فلسفی و هم سیاسی است) میانِ حقیقتِ سبع، «حس»، و تأویل تفاوت بگذاریم. تشخیصِ حقیقتِ سبع، مطمئناً الساعه، از نظامی که اطلاعاتِ راجع به آن را تولید می کند، به باورِ من، تقریباً، ناممکن است. اما ضروری است که تحلیل را به زور هم شده پیش بریم. غمانگیز است اینکه بگوییم، فرآوریی «رخدادی عظیم» کافی نیست، و حقیقتِ آن تاکنون این بوده که تنها در چند ثانیهی ناقابل، و با استفاده از بهاصطلاح فنآوریی پیشرفته، باعثِ مرگِ چهارهزارنفر از مردم، خصوصاً «شهروندان» شده. از هر دو جنگِ بزرگِ جهانی در این رابطه مثالهای فراوانی میتوان زد، اما در پیی این جنگها (از آنجا که شما خاصه برای کسانی که دو جنگِ جهانی را ندیده اند، در رابطه با این رخدادها، اهمیتِ هنوز افزونتری قائل شده اید) مثالهای مربوط به قتلِ عامهای شبه–آنی (quasi-instantaneous)، به مثابهی «رخدادِ عظیم»، نه ثبت، نه تأویل، و نه [حتی] حس شده اند. این قتلِ عامها، دستِکم به همه، «حسِ» اینکه فجایعی فراموش نشدنیاند را ندادهاند.
به این ترتیب باید بپرسیم چرا این مورد شایانِ توجه است و میانِ دو «حس» تفاوت بگذاریم: از یک سو دلسوزی برای قربانیان و غیظ علیهِ کشتارها، [در این رابطه] غمِ ما و سرزنشِ ما بیحدوحصر، بیقیدوشرط، و تردیدناپذیر خواهد بود، پاسخی به رخدادی انکارناپذیر، دلسوزیها و غیظها، ورای تمامِ وانماییها و مجازیسازیهای ممکن، از آنچه دل نامیده میشود برمیآیند، و مستقیم به دلِ واقعه میزنند. از سوی دیگر، «حسِ» تأویلشده، تأویلی، و شکلیافته/اطلاعرسانیشده (informed)، ارزیابیی مشروطی که ما را وامی دارد «رخدادِ عظیم»بودنِ واقعه را باور کنیم. باور، پدیدارِ اعتبار و اعتبارگذاری، بُعدی ذاتی از ارزیابی، در واقع، آماسِ ناگزیرِ آنچه دربارهاش دادِ سخن میدهیم را تشکیل میدهد. با تفاوتگذاردن میانِ «حس» و «باور»، من، همچنان که این زبانِ تجربهگراییی انگلیسی را امتیاز میبخشم، به ساختنِ چیزی که اشتباه خواهد بود اگر اینجا برابراش مقاومت کنیم، ادامه میدهم. همهی پرسشهای فلسفی گشوده خواهند ماند، حتی اگر احتمالاً در حالِ گشودهشدن به طریقی اصیل و تازه باشند: «حس» چی است؟ باور چی است؟ خصوصاً: چهگونه یک رخداد لیاقتِ چنین نامی را مییابد؟ و رخدادی «عظیم»، که مشخص است، رخدادی عملاً فراتر از یک «رخداد» است؟ یا حقیقتاً بیشتر از آنچه همیشه بوده رخداد است؟ رخدادی که به گونهیی اغراقآمیز گواه است بر همان ذاتِ رخداد و یا حتی رخدادی ورای ذات؟ به طریقِ اولی، آیا رخدادی که همچنان با ذات، با قانون، یا با یک حقیقت، یعنی در واقع با مفهومِ یک رخداد همنوا است، کماکان میتواند رخدادی «عظیم» نام گیرد؟ رخدادِ بزرگ پیشبینیناپذیر و تهاجمی خواهد بود، رخدادی که افقِ مفهوم و ذاتی را که بر مبنای آن ما یک رخداد را به رسمیت میشماریم یا آن را چنان که هست باور میکنیم، مخدوش خواهد کرد. به همین دلیل است که تمامیی پرسشهای فلسفی، شاید حتی ورای خودِ فلسفه، به محضِ اینکه موضوعِ تفکر دربارهی یک رخداد شدند، گشوده باقی خواهند ماند.
بورادوری: یازدهِ سپتامبر خواه رخدادی عظیم باشد خواه نه، چه نقشی در این رابطه برای فلسفه قائل اید؟ آیا فلسفه میتواند در رابطه با فهمِ آنچه رخ داده کمکی به ما بکند؟
دریدا: چنین «رخداد»ی یقیناً پاسخی فلسفی میطلبد. به بیانِ بهتر، پاسخی را به پرسش میکشد، در عمقیترین پیشانگارههای مفهومیی گفتمانِ فلسفی، در بنیادینترین سطحِ آنها، همان مفاهیمی که این رخداد به توسط شان، اغلبِ مواقع، شرح داده شده، نامگذاری شده، و طبقهبندی گردیده است، مفاهیمی که فرآوردههای «چُرتی جزمی» هستند، که تنها یک تأملِ فلسفیی نوین میتواند ما را از آن بیدار کند، تأملی در بابِ [خودِ] فلسفه، و به گونهیی برجسته در بابِ فلسفهی سیاسی و میراثِ آن. گفتمانِ مسلط، همان که از رسانهها و فنِ بیانِ رسمی نشأت میگیرد، که به سهولت مبتنی است بر مفاهیمِ مأخوزهیی چون «جنگ» یا «تروریسم» (چه [در سطحِ] ملی چه بین المللی).
خوانشی انتقادی از اشمیت۱ فیالمثل، در اثباتِ این امر بسیار مفید خواهد بود. از یک سو، باید، تا آنجا که ممکن است، در شناختِ تفاوتِ میانِ «جنگِ کلاسیک» (رویاروییی مستقیم و اعلانشدهی دو کشورِ دشمن با یکدیگر، بر اساسِ سنتِ طولانیی قوانینِ اروپایی)، «جنگِ داخلی»، و «جنگِ پارتیزانی» (در شکلِ مدرنِ خویش، ولو این که بنا به نظرِ اشمیت، سبقهی آن به زمانی بسیار دورتر، یعنی ابتدای قرنِ نوزدهم باز گردد) اشمیت را دنبال کرد. اما از سوی دیگر، ما باید، برخلافِ اشمیت، تصدیق کنیم که خشونتی که امروزه لجام گسیخته است، نتیجهی «جنگ» نیست (اصطلاحِ «جنگ علیهِ تروریسم» به این ترتیب از مغشوشترینِ اصطلاحات خواهد بود، و ما باید این اغتشاش را و علایقی را که چنین سوءِاستفادهیی از فنِ بیان در خدمتِ آن ها است تحلیل کنیم). بوش از جنگ سخن میگوید، اما در حقیقت ناتوان است از اینکه هویتِ دشمنی را که ادعا میکند بر علیهاش اعلانِ جنگ کرده شناسایی کند. بارها و بارها گفته شده که شهروندانِ کشورِ افغانستان و ایضاً ارتشهای موجود در افغانستان، هیچ یک، دشمنِ ایالاتِ متحده نیستند. چنین لاف زده می شود که بن لادن اینجا تصمیم–گیرندهی مطلق است، همه میدانند که او افغان نیست، که از کشورِ متبوعاش رانده شده است (تقریباً از سوی همهی حکومتها و کشورها، بدونِ استثنا) که تعلیماتِ چنین آدمی بیش از همه مدیونِ [خودِ] ایالاتِ متحده است، و اینکه او یقیناً تنها نیست. دولتهایی که به او کمک میکنند این کار را در جایگاهِ یک دولت انجام نمیدهند. هیچ دولتی چنان که پیدا است، علناً از او حمایت نمیکند. با توجه به اینکه شناساییی دولتهای «حامی»ی تروریسم نیز، با این اوصاف، ساده نیست. ایالاتِ متحده و اروپا، لندن و برلین، همحال پایگاههای لجستیکیی امن هستند، مکانهایی برای تعلیم و شکلدهیی همهی «تروریستها»ی جهان و اطلاعرسانی به آنها. هیچ تعینِ اقلیمییی، به این ترتیب، دیگر هرگز برای مکانیابیی محلِ استقرارِ فنآوریهای مربوط به مخابره و تهاجم، متصور نیست. گفتنِ همهی اینها به این سرعت و چنین گذرا، برای تقویت و توضیحِ حتی شمهیی از آنچه پیشتر گفتم است، دربارهی وحشتی مطلق که خاستگاهاش ناشناخته است و به هیچ دولتی نیز وابسته نیست، چنین حملاتِ «تروریستی»یی، پیشاپیش از این پس، نیاز به نقشه، بمب، یا خلبانِ انتحاری ندارد: کافی است با واردکردنِ یک ویروس یا عنصرِ مخربی دیگر، به درونِ یک سیستمِ کامپیوتریی پراهمیتِ راه–کاری نفوذ کرد و منابعِ اقتصادی، نظامی، و سیاسیی تمامِ یک کشور یا قارهیی را فلج نمود. و این از هر جایی در جهان میتواند صورت گیرد، با حدِاقلِ هزینه و حدِ کمینهی وسایل. رابطهی بینِ زمین، قلمروی خاک (terra territory)، و terror عوض شده است، و ضروری است که بدانیم که این امر دلیلی جز دانش ندارد، همان دانشِ علمی–فنآورانه. علم–فنآوری است که تمایزِ میانِ جنگ و تروریسم را مخدوش میسازد. از این منظر، در مقایسه با امکاناتِ تخریب و اختلالاتِ آشوبناکِ کنارگذاشتهشده برای آینده، در شبکهی کامپیوتریی جهانی، وقتی هنوز «یازدهِ سپتامبر» بخشی از تیاترِ باستانیی خشونتی است که قوهی تصور را هدف قرار میدهد؛ میتوان در آینده قادر به اعمالی بدتر بود، بی آنکه دیده شود، در سکوت، و بدونِ خونریزی، با حمله به کامپیوتر یا شبکههای اطلاعاتییی که تمامِ زندهگیی (اجتماعی، اقتصادی، نظامی، و …) یک ملتِ بزرگِ منسوب به بزرگترین قدرتِ جهانی، بسته به آن است. روزی خواهند گفت: یادِ «یازدهِ سپتامبر» – روزهای خوبِ قدیم، روزهای خوبِ آخرین جنگ به خیر! یادِ چیزهای هنوز در قوارههای غولآسا: مرئی و فاحش! چه اندازهیی! چه ارتفاعی! از آن موقع تاکنون اوضاع بسیار بدتر شده! نانوتکنولوژی، از هر نوعاش، بسیار نسبت به قبل قدرتمندتر، نامرئیتر، کنترلناپذیرتر شده، با قابلیتِ خزیدن به هرجا. آنها از برای میکروبها و باکتریها همتایانی ذرهشناسانه (micrological) هستند. در عینِ حال که ناخودآگاهِ ما پیشاپیش از از این امر آگاه است، او پیشاپیش آن را میشناسد، و این است که مرا میترساند.
اگر این خشونت، «جنگ» میانِ کشورها، «جنگِ داخلی»، یا «جنگِ پارتیزانی»، به معنای اشمیتیی آن، نباشد، پس در این مرتبه، نخواهد توانست همچون اکثرِ اینگونه جنگها، دربردارندهی خیزشی ملی یا جنبشی آزادیخواهانه در راستای قدرتگیریی مبتنی بر [مفهومِ] یک دولت–ملت گردد (حتی اگر یکی از اهدافِ، ولو اولیه یا ثانویهی شبکهی بن لادن، بیثباتکردنِ عربستانِ سعودی، متحدِ مشکوکِ ایالاتِ متحده، و بهقدرترساندنِ دولتی جدید در آن باشد). حتی اگر کسی مصرِّ به صحبت در بابِ «تروریسم» در اینجا باشد، [باید گفت] این نامگذاری اکنون دیگر مفهومی نو و تمایزاتی جدید را شامل میشود.
پینوشت:
۱- کارل اشمیت (۱۹۸۵-۱۸۸۸)، حقوقدان، فیلسوف، و نظریهپردازِ سیاسیی آلمانی.
منبع:
Philosophy in a Time of Terror: Dialogues with Jürgen Habermas and Jacques Derrida by Giovanna Borradori, published by the University of Chicago Press. ©۲۰۰۳, pp. 85-90 & 100-102