کسی نیست تا به او بگوییم
اصلن چیزی برای گفتن نداریم
و هیچی که به هم میگوییم
بی وقفه
به هم هیچ میگوییم
انگار به یکدیگر هیچ چیزی نمیگوییم
انگار کسی چیزی به ما نمیگوید
حتا خودمان هم به خودمان چیزی نمیگوید
که چیزی برای گفتن نداریم
هیچکس هم نیست
تا به او همین را بگوییم
همین را
به خودمان گفتن هم نمیتوانیم
کسی نیست تا به او بگوییم
اصلن هیچ کاری نمیتوانیم
و کار دیگری هم نمیتوانیم
بی وقفه
این راهی ست تا بگوییم
هیچ نمیکنیم
راهی ست تا هیچ کاری نکنیم
و بگوییم که چه میکنیم
کسی نیست تا به او بگوییم
که هیچ نمیکنیم
تنها کاری که میکنیم
همان چیزی ست که میگوییم:
هیچ.
رازهای دیگری از خالی و پُر | گراسیم لوکا | فارسیی پرهام شهرجردی