داستانِ مرد در راهرو نشسته در سال ۱۹۶۲ آغاز میشود. بینامِ نویسندهاش، با نام مستعار منتشر میشود. در سال ۱۹۸۰ مارگوریت دوراس تصمیم میگیرد منتشرش کند. به نامِ خودش. با نامِ خودش. آن وقت مینویسد: اگر نزیسته بودماش، نوشتن نمیتوانستماش. مثلِ بسیاری از متنهای دوراس، مثلِ مرضِ مرگ، یک زن، یک مرد. هیچیک نامی ندارند. چیزی درین میان، میانشان اتفّاق میافتد. کسی هست که حرف میزند. ازین اتفّاق میگوید. اتفّاق حدّ و اندازه ندارد. زیادی زیاد است، زیادهروی میکند. آنکه حرف میزند، شاهدِ افراط است. شدّت و حدّتِ در حال است، در جریان است، و به کلمه نفوذ میکند، بر حرف فرود میآید. و دوراس است که دوباره میگوید: اگر نزیسته بودماش، نوشتن نمیتوانستماش.