مقدمه
پیشمتن: این سلسلهیادداشتها که منبعد تحتِ عنوانِ «تحشیه-تک-شعر-ها»، و با نرخِ احتمالیِ دوهفتهای یک یادداشت، در همین صفحه منتشر خواهند شد، همه متنهاییاند که هرکدام خود تنِ اندیشیدن به تکـشعرهایی است که در دلِ هر یادداشت ذکر میشوند. جز همین مانیفستِ مقدمه، تمامیِ نقدهای ارائهشده در این صفحه با همین قلم، و بر حاشیهی یک شعر خواهند بود، شعری که در همین صفحه برای نخستینبار منتشر میشود. ایجابیتی اگر در مطالبِ این صفحه است، صرفن در نفسِ انتشار آنها یافتنی است؛ ایجابیتی دو سویه از سوی مؤلف و منتقدِ یک شعر: مؤلف خواستی مبنی بر نقادیشدن، خواستی برای موردِ قضاوت واقعشدن را به آدرس یارانامهی hossein_imanian@yahoo.com میفرستد و آن را به انضمامِ متن، پیش میگذارد و پس از پروسهی «خوانش» که پروسهای وقتگیر، و بیشتر شفاهی، کارگاهی یا کافهای، و به این ترتیب از منظری ژانرشناختی فاقدِ هیچگونه موضوعیتی برای انتشارِ عمومی است، پس از خوانشهایِ بیانتشار، بعد از خوانشهای بدونِ نامبردن از شعرهای رسیده، یکی از این شعرها انتخاب میشود و یک متنِ برآمده از خواستِ ایجابیتبخشِ دوسویه، هم از سوی مؤلف و هم از سوی منتقد، یک متنِ انتقادی در حاشیهی شعر، متنی حاوی اندیشیدن پس از تجربهی مواجهه با شعر، در کنار شعر، منتشر میشود. چنین فرمی برای انتشارِ ادبیات، یعنی ایدهی ارائهی همزمانِ یک اثر هنری با نقادیِ آن، از پیش به یکی از دغدغههای انتقادیِ این قلم بدل شده بود، و نخستین طرح برآمده از ایدهی مذکور بهزودی در قالب سلسلهکتابهایی با عنوان «ادبیات تجربی» که جز شعر، قصه، رمان، نمایشنامه و رسالهی نظریـانتقادی را نیز در بر میگیرد، مادیت مییابد. نخستین کتاب از این پروژه چاپ دومِ مجموعهشعر آرش الهوردی است؛ نیمی از حجمِ این کتاب شعرهای آرش، و نیمِ دیگرِ آن مقالهای مبسوط، و البته انتقادی و درگیر، بر شعرهای آرش خواهد بود. برای مشارکت در این پروژه نیز میتوانید با همان آدرس مکاتبه کنید. در این صفحه اما موضوع رهاتر است از تأکید بر تعدادی شاعر که آثارشان جای بحث و اندیشیدن دارد، در این صفحه ما با شعرها طرفیم بیآنکه چیزی از شاعرشان به یاد آوریم؛ شعرهای ارسالشده برای نقادی در این صفحه، قطعن به انضمامِ از یاد بردنِ نامِ شاعرشان نقد میشوند؛ حتا، و حتا شدیدتر و سختگیرانهتر، نامِ شاعرهایی که شعرشان را شنیدهام، شاعرانی که ممکن، و چهبسا محتمل است از رفقا، از نزدیکانِ نامِ نویسندهی این سطرها باشند و او شعر را پس از شنیدن، برای انتشار و نقادی در این صفحه، از شاعرش گرفته باشد. چند هفتهای که از انتشارِ این مقالهها گذشت، فهرستِ شعرهایی که تا پایانِ این طرح نقد میشوند، که چیزی حدود چهل شعر خواهد بود، منتشر خواهد شد. تنها نکتهای که باقی میماند این است که برای این صفحه هرگز شعرهای کوتاه چندسطری، برگزیده نخواهد شد.
نقدِ تکشعر عملی بسیار چالشزا است؛ چنین کنشِ نقادانهی کم وبیش از مد افتادهای از چند جهت در خطرِ فروغلتیدن به کلیشهپردازی است: غرقشدن در بحثهای ریتوریک، مواجههای هرمونوتیکی و تأویلگری سرخوشانه، نوعی ساختارگرایی درخودمانده با تظاهراتی معطوف به موشکافیهای متنی و بینامتنی، و سرانجام نوعی فرمالیسمِ خام و کموبیش سطحی دربارهی خصلتهای بوتیقایی شعر؛ و سطحی از این رو که مشتی اصطلاحِ ارزشگذار یا ضدارزشِ از قبل موجود و بستهبندی شده حاضر است، اصطلاحهایی مثلِ نوشتار زنانه، متنِ متکثر، ادبیاتِ اقلیت، و از این دست، و منتقدها عمومن پس از اظهارِ فضل در بازگویی مفاهیمِ ترجمهای، روایتِ خویش از بوتیقای اثر موضوع نقادی را به داشتن یا فقدانِ اصطلاحات و مفاهیم بازگو شده، مفتخر یا متهم میکنند. بدلنشدن به یکی از ژانرهای مذکور، خود مهمترین چالش هر نوشتارِ انتقادیای است؛ ژانرهایی که هرکدام توسطِ گروهی تشکیل شده از چند نفرماشینِ نقدنویسی پیش میرود، بهخصوص شکلِ فرمالیستیِ مواجههی نظری منتقدهای وطنی یعنی همان حاصلِ جمعِ ترجمهنویسی و یک تحلیلِ کارگاهیِ دمِدستی از بوتیقایِ اثر، در شکلهای گوناگون توسطِ نمایندههای نسبتن رسمیِ برندهای نظریِ غرب در حالِ تولیدشدن است: شهریارِ وقفیپور شعبهی لاکانیِ این محصولات را نمایندهگی میکند، پویا رفویی شعبهی دولوزی، اهالیِ پستمدرنِ دانشگاه علامه شعبههای ساختارگرایی بهخصوص جاناتان کالر و دیگر شارحان انگلیسیزبانِ یک گفتمانِ اصالتن فرانسوی، شعبههای آدورنویی، ژیژکی، بدیویی، دریدایی، رانسیری، آگامبنی و… نیز هرکدام چند دکانِ کوچکِ در حالِ رقابت دارند؛ این چالشِ نخستین: فرونغلتیدن به دایرهی از پیش مرزبندی شدهی یکی از ژانرها، یا بهتر: اختهگاههای نقد ادبی در ایران، در نقادیِ یک تکشعر دوچندان در آستانهی غرقشدن در فرمالیسمِ انتقادی است چراکه نقدِ تکشعر: نوشتاری که از پسِ مواجههای انتقادی و اندیشیدن به یک تکشعر مادیت مییابد، بهدلیل از دست دادنِ ورودیهای انضمامیـتاریخیِ آن متن در نسبت با مؤلفِ اثر، عملن محتوایِ تاریخیِ اثر را وامیگزارد و بهنوعی آن را از معنایش تهی میسازد. فرمالیسمِ انتقادی نه به معنای نقدِ صرفن متمرکز بر فرم، نه به معنایِ مکتبشناختی این اصطلاح در ارجاع به آثار فرمالیستهای روس و پیروان فرانسوی آنها، که به معنایِ برخوردی از بیرون و غیرانتقادی با متونِ نظریِ وارداتی است؛ فرمالیسمِ انتقادی درواقع از دست دادنِ خودِ کنشِ انتقادی و تقلیلدادنِ نقد به یک دوختودوزِ نظری یا تحلیلی است. ترجمهنویسی کموبیش به یک متودولوژی مبتذل و البته مرسوم برای نوشتن نقدونظر در حال حاضر بدل شده: همهی مفاهیم بهکاررفته در نقدها بهشکلی دستنخورده از نظریهپردازهای غربی اخذ میشوند، بیآنکه حتا از فیلترِ شرایط انضمامیِ اینجا و اکنون عبور داده شوند و دستِکم نسبتِ واقعیِ آن مفاهیم با مسائل پیرامونی ما روشن شود. گویا کارِ منتقد صرفن خلاصهنویسیِ شرحِ چند مفهوم و حوالهکردنِ یک متن به برخورداری یا فقدانِ آن مفاهیم و اصطلاحات است. یک وجهِ تکراری و همیشهگی مصدایقِ انبوهِ این فرمالیسم وجودِ بیبروبرگرد یک ترجمهنویسی طولانی در آنهاست، حتا تا جایی که نیمی از متنِ مقاله به خلاصهنویسیِ یک کتابِ نظری یا بخشهایی از آن اختصاص دارد؛ و این تازه در خوشبینانهترین حالت ماجرا رخ میدهد؛ خلاصهنویسی شکلِ ایدهئال آن است؛ رونویسی، رونویسیهای پر از بدفهمی و سادهلوحانه، چیزهایی است که در مقالههای مذکور بیشتر و علنیتر اتفاق میافتد. بعد از ارائهی دستوپاشکستهی یک مفهوم یا بحثِ نظری وارداتی، بحثی که خود از پسِ اندیشیدن به، یا نقادیِ مسألهای دیگر، و اگر متنِ ترجمهنویسیشده متنی دربارهی ادبیات باشد، از پسِ نقادیِ متنی دیگر، ادبیاتی دیگر، برآمده است، زمانِ ارجاعهایِ بیمسئولیت و دوختودوز و سرهمبندی میرسد، عینن همان روشی که کموبیش در حتا معتبرترین ژورنالهای تئوریک، مرسوم و از نظرِ عمومِ مخاطبهای نظریهزده، و شیفتهی عنوان و برندِ ژانری به نام «نقد ادبی»، پذیرفته و جذاب و سطحِ بالا پنداشته میشود. منتقدان درجهی دوی غرب، همانهایی که در نهایت یک هگلشناس، یک نیچهشناس یا در یکی از همین تخصصها محدود میمانند، نیز عینن همین کار را میکنند؛ ایشان تمامِ متنِ مقاله را اصطلاحن به یک «مرور ادبیات» صرف میگذرانند و در آخر دیدگاهها و نقطهنظرات شرح داده شده را با یکدیگر مقایسه و ماشین مونتاژ یا رسالهی نظریشان را جمعبندی میکنند. جالب اینجا است که ترجمهنویسهای وطنی نیز سخت علاقهمندِ به همین کتابهایند و همهگی دستِ کم یکیدو تا از این کتابهای «قدم اول» ترجمه کردهاند. و دریغا که فوجِ نقدهای ترجمهزدهی منتشر در فضا، همه، برآمده از خواندن یا کلاسدیدنِ سرسریِ همین ترجمهها است. نقدِ تکشعر بیش از هر مقالهای در خطرِ فروغلتیدن به ترجمهنویسی است، چراکه منتقد ناچار است دستِکم با بخشهایی از متن روبهرو شود و گفتارش را بر بدنِ متن بنشاند، بر همان پارهشعری که در مقاله نقلِ قول میشود، و همین روبهرویی بهشدت معتاد، و در خطرِ یک برچسبگذاریِ تمامن بیمسئولیت و سرخوشانه است. کموبیش همهی اهلِ شعر، و خصوصن آنها که نقد و ژورنالهای شعری را نیز دنبال میکنند، بهمحضِ روبهرویی با یک تمهید، با یک عبارت شعری، بیدرنگ چند ترم و اصطلاحِ ترجمهای آشنا زیر لب دارند: چندصدایی؛ متفاوتنویسی؛ سفیدخوانی؛ بازیهای زبانی؛ پسامدرنیسم و…
نقدِ تکشعر متضمنِ کنارگذاشتنِ شاعر است؛ نقادیِ تکشعر مواجههای تنی، مواجههای مادیتیافته در گوشتِ کلماتِ همان تکشعرِ موضوعِ نقد، مواجههای مادی با بنیادیترین مؤلفههایی است که یک متن را به یک شعر بدل میکنند یا بهتر: ارتقا میدهند. کنارگذاشتنِ نام شاعرْ صرفِ کنارگذاشتن یک نام، یک مؤلف نیست، که کنارگذاشتن هر امر بیرونی، هر امر مربوط به بیرونِ شعر، از زمینهای است که استراتژیهای نقادی در بسترِ آن هدفگذاری میشوند. وقتی شاعرِ یک شعر را کنار میگذاریم، سالِ تولد او، نسلِ او، کارنامهی شعریِ او، هویتهای اقلیمی، محفلی و خانوادهگی او، زیستِ خصوصی او به عنوانِ یک روشنفکر، پراکسیسِ اجتماعیِ او، همهی آن امورِ معناگذارِ شعر را رها کردهایم و درست مشابهِ فرمالیستها، درست مشابهِ متنگرایان ساختارگرا و پساساختارگرای فرانسوی، به تنگنای متن چسبیدهایم؛ و همهی اینها به قیمتِ مواجههای مادی با امر شاعرانه است: مواجههای به میانجیِ متنِ یک شعر، به میانجیِ یک بدن، یک فرم، یک کمپوزوسیون آواییِ شکلیافته. امر شاعرانه اثری است که از تجربهی حقیقت بر بدنِ شعر باقیمانده است و تمرکز بر یک شعر، متنِ انتقادی را از فرورفتن در مغاکِ تئوریبافیهای انتزاعی نجات میدهد. تنها از پسِ پرداختِ چنان بهایی است که میتوان بیواسطه با امر شاعرانه روبهرو شد، و درست در بسترِ مادیِ بافتهشده از کلمات و واجهایِ شعر مورد نقد است که میتوان به خراشِ ایجاد شده از حقیقت بر بدن شعر خیره شد و به تشکلِ امر شاعرانه اندیشید.
مقالههای این پروژه همهگی، بیآنکه هیچ بستهبندیِ نظری بوتیقازدهای را با خود حمل کنند، با دستِ خالی، بدون ابزارهای انتقادی از پیش موجود و ترجمهای، با شعرها مواجه میشوند و بر آناند که از قِبل این روبهرویی مفاهیمی برسازند که بتوان با آنها به شعرِ امروز ایران، و مهمتر: شعر در ایرانِ امروز، اندیشید؛ و از آن هم مهمتر: مفاهیمی پیش نهند که در پایان این پروژه بتوان با مفصلبندی نظری آنها به نظریهای درباب شعر، دربارهی امکانِ شعر در اینجا و اکنون، دست یافت. بنابراین نویسنده ناچار است حتا از ترمینولوژی و متودولوژیهای ترجمهای نیز صرف نظر کند و یکسره در پی تولید همزمان کنش نقادانه، و امکانِ مادیتیافتنِ این کنش، باشد. شعرهایی که در این سلسلهیادداشتها نقد میشوند همهگی در همین سالهای اخیر نوشته شدهاند، چراکه سمتوسوی نقدهای حاضر نهایتن رو به بیرون متن دارد و نقد اساسن کاری نمیکند مگر اینکه امر سیاسی را، درست بر بدنِ همین شعرها، نشانگذاری میکند. علاوه بر این، نوعی وسواس نیز در تأکید بر همزمانی شعرهای این پروژه با حالِ حاضر، وجود دارد: شعر امروز به مراتب بیش از شعرهای گذشته درخورِ نقادی است؛ و این درخوری بیش از آنکه دال بر کیفیت شعرِ امروز باشد، نخست تأکید بر استراتژی عمومی نقادی به مثابهی بارورکردن، رادیکالیزهکردن متنهای هم امروز است و بعد نشاندهندهی وفاداری و البته امید به شاعرانی است که هم امروز در حال معماری با خاکوخشتهای زبان فارسی اند؛ هم آنهایی که کارِ نوشتاری از این دست سیاستگذاریِ شعرهای آیندهی ایشان است.
پیشگذاشتن یک شعر و نظریهپردازی به میانجیِ آن چهبسا یکی از ضربالعجلهای استراتژیک نقد شعر باشد؛ مدتها است که نسبتهای میان شعر، نقد شعر و نظریهی ادبی تمامن مخدوش شده است. در کمتر متنی است که ما با نقطههای اتصال این هرسه برخورد میکنیم؛ مهمترین پتانسیل موجود در طرح پیشِ رو همانا همین دربرگیری این سه متن، و دقیقن در اتصال و پیوند با یکدیگر خواهد بود: در هر شمارهی تحشیه-تک-شعر-ها یک بحث مبسوط نظری پیرامون شعر، یک شعر و یک نقدِ شعر وجود دارد و هرسهی این متنها در نسبت با یکدیگر معنا و مفهوم مییابند. آنچه به ابزارِ انتقادیِ نقد شعر بدل میشود، نه برآمده از یک نقادیِ نظری دیگر، مثلن ماحصل پروژهی فکری یک فیلسوف معاصر غربی، که برآمده از بحثهای تئوریکی است که در بخش نظری مقاله پیش نهاده شده است، و آن بحثهای نظری نیز خود برآمده از اندیشیدنی انضمامی به همان متنی است که قرار است در فازِ عملیِ کنش نقادانه، موردِ سنجش قرار گیرد. نقدِ تکشعر از دیدگاهی دیگر نیز اهمیت دارد: در نقادیِ هر شعر، مسیری برای روبهرویی، یک صورتبندی نظری و البته انتقادی، برای مواجهه با یک شعر، و به این ترتیب یکی از نمونهها، یکی از جریانهای شعر امروز، به دست داده میشود. جز با نقادی، هیچ بحرانی در شعر امروز تولید نمیشود، و نقدِ تکشعر از آنجایی که ناچار است مستدلتر و انضمامیتر باشد، تأثیرگذارترین درگیری با شعر امروز است: یک درگیریِ عملی.