Google+
ناممکن

چهار افسانه از پرومته حرف می‌زند‫.‬ اولی می‌گوید‫:‬ به خاطرِ انسان‌ها به خدایان خیانت کرد. او را در کوه قفقاز به زنجیر کشیدند. خدایان عقاب‌هایی راهی کردند تا جگرش را بخورند. جگر از نو جگر می‌شد.

دومی می‌گوید: عقاب‌ها با منقارشان پرومته را تکه تکه می‌کردند. پرومته درد می‌کشید و به اعماقِ صخره‌ای که او را در برگرفته بود، فرو می‌رفت. سرانجام، خودِ آن صخره شد.

سومی می‌گوید: ظرفِ هزاران سال، خیانت‌اش از یادها رفت، خدایان فراموش کردند، عقاب‌ها فراموش کردند، خودش فراموش کرد.

چهارمی می‌گوید:‌ از چیزی که دلیلِ بودن‌اش را از دست داده بود، خسته شدند. خدایان خسته شدند. عقاب‌ها خسته شدند، زخم خسته و بعد، بسته شد.

صخره برجای ماند. هیچ‌کس توضیحی پیدا نکرد. افسانه سعی می‌کند آن‌چیزی را توضیح دهد که نمی‌شود توضیح داد. پس‌زمینه‌ی افسانه، حقیقت است. پس باید در توضیح-ندادنی به آخر برسد.

 

فارسی‌ی ناممکن