Google+
ناممکن

استفان هسل از «برآشفتن» می‌گفت. برآشفتن را مقابلِ بی‌تفاوتی، لختی و کرختی می‌گذاشت. به حالا نگاه می‌کرد و این همه سکوت، این همه عصب‌های به خواب رفته را بی‌جا می‌دانست.

می‌خواست چیزی در ما آشفته شود. تکان بخورد. حسی در ما زنده شود. خشمی در ما شکل بگیرد. حرکتی ما را به راه بیاندازد. امیدی ما را مقاوم کند. خواستی ما را مجهز کند.

به میراثِ «مقاومت» اشاره می‌کرد. به دورانِ سیاهی که مقاومت امری بدیهی بود، زمانی که هر شهروندِ زنده حس می‌کرد که باید در مقابلِ اشغال‌ و اشغال‌گری بایستد.

به «بی تفاوتی» نگاه می‌کرد که کشنده‌ترین رفتارهاست. می‌گفت در چنین گزاره‌هایی نمود پیدا می‌کند: «کاریش نمی‌شود کرد. حالا یک کاری‌‌ش می‌کنم». به بیانِ دیگر، کاری نمی‌کنیم. دست می‌کشیم. بی‌تفاوت می‌شویم. به بی تفاوتی عادت می‌کنیم.

می‌گفت برآشفتن، خشم، حسی ضروری‌ست. متعهّد می‌کند. به راه می‌اندازد. مسیر می‌بخشد. هدف می‌سازد.
این‌جا خشم از جنسِ عصبیت نیست. تلخ نمی‌شود. وحشی نمی‌شود. مایوس نمی‌شود. می‌شود. منجر می‌شود.

به فلسطین فکر می‌کرد. به غزه. عملیات «سرب گداخته». مردمی که از هر وسیله‌ی دفاعی محروم شده‌اند و مدرن‌ترین وسایل نابودشان می‌کند. آب از آب تکان نمی‌خورد. بی‌تفاوتی‌ی عمومی جهان را اداره می‌کند. در چنین وضعی، پاسخ مردمی نمی‌تواند به عدم خشونت بسنده کند.

می‌دانیم که فلسطین نامِ دیگرِ متافور است. ما با «مردم» فلسطین یا «هویت» فلسطینی سر و کار نداریم. مقابلِ جنایت قرار داریم. هرجا، هر وقت جنایتی در کار باشد، ما، عصب‌های ما، آشفته‌گی‌ و خشم ما باید ظهور کند. تماشا و نمایش را متوقف کند. جنایت را ریشه کن کند.
فلسطین نامِ ژنریکِ جنایت است.

و به خشونت فکر می‌کرد. به سارتر اشاره می‌کرد و به این نتیجه می‌رسید که در نهایت، استفاده از «خشونت» موثر نیست. هدف نباید به کارگیری‌ی خشونت باشد. متوقف کردنِ خشونت است که باید دغدغه‌ی ما باشد. باز هم به سارتر می‌رسید: امید، نیروی محرکه‌ی قیام و حرکت‌های انقلابی بوده. در آخرین حرف‌های سارتر (گفت‌وگو با بنی لوی)، امید و آینده یکی شده بود.

ادامه می‌داد: خشونت به امید پشت می‌کند. باید یاد بگیریم امید را به خشونت ترجیح بدهیم. جامعه را بر پایه‌ی حقوق تعریف کنیم. نقضِ حقوق، از هر طرف که باشد، باید ما را برآشفته کند. به خشم بیاورد. حقوقِ مشترک ما قرار است ما و زنده‌گی‌ی ما را تعریف کند. اگر مایی در کار باشد نباید، نمی‌تواند حقوق مشترکِ ما – و به تبعِ آن «ما» را – زیر پا بگذارد. اگر زیر پا گذاشته شدیم، اگر نقض شدیم، آشفته شویم. به خشم بیاییم. تمامیت‌مان را، ما را حفظ کنیم.

او را به یاد می‌آوریم. او را تکرار می‌کنیم:

ساختن، مقاومت است.
مقاومت، ساختن است.