دریافت | PDF
برای او که به او میگویم او
برای او که به من میگوید او
*
اینجا، آخرین سطرهای «حکمِ مرگ» یا «ایستِ مرگ» موریس بلانشو را بازنویسی – این زبانی – میکنم. چرا؟ چون این «او» را دوست میدارم. این سوم شخصِ نامشخص. این نامعینِِ تعریف گریز. این راز و این باز را که همضمیر با او، چیزی از اوست و شاید، خودِ اوست. شاید. بی جهت نیست که سطرهای پیشین را به قرینهی او حذف کردهام تا هر تاویل و برداشت را – تا جای ممکن، تا جای ناممکن حتا – از اینجا به بعد ملغی کرده باشم.
*
از او نامی نمیبرم. او نامِ خودِ اوست.
*
نوشتن همگام با او که به هر آمدن گام تازهای میدهد: جلوتر از هر نوشت گام برداشتن.
*
دریدا در «حوالی» یادآوری میکند که منِ اینجا نمیگوید« بیا». بلکه «تا ابد به او میگوید: بیا». انگار چیزی از «بازگشتِ ابدی» درینجا جاریست: تا به ابد آری گفتن به هرآنچه بود، بود را هست خواستن، همیشه خواستن و همه را بازخواستنِ، حتا آن بدبختیی بی حد و حصر. آری گفتن، آری، به این تکرار شادان: تا ابد به او میگویم: بیا!
*
۲۲ سپتامبر سالی از سالها، جایی ازین دنیا، موریس بلانشو به دنیا میآمد. امروز همان روز است. «او» تا ابد اینجاست. خودم هم که انگار کلمهای بیشتر نیستم. ابدیت همینجا بود.