Google+
ناممکن

تو یه اَبَر قهرمانی
تو لباسای گشاد و کَرِ کثیف‌ات
و شیکم گنده‌ت که بعضی وختا هست و بعضی وختا نیست
و شعرات که اسم‌شون از خودشون بیشتره
تو یه ابر قهرمانی
وختی بهت میگم: “حالا به نظرت چی کار کنم؟”
خارت خارت کَلَه‌تو می‌خارونی و بعد یه جوری شکلک درمی‌آری که ینی:
“بگا برو دیگه!”
یه روز اگه چنتا گولاخِ ترسناک ببینم،
مثلا نزدیک مظفر یا بزرگمهر
میگم “من دارم از این گولاخای اینجا می‌ترسم!”
مطمئن‌ام که می‌گی: “صب کن ببینم. یک…دو…سه…پنج…شیش نفرن!
شرمنده! نمی‌تونم بگم نترس!
منم از این گولاخا می‌ترسم!”
بعد میگم: “خب چیکار کنیم؟”
تو میگی:”رااان! رااان! رااان اِوِی!”
صدای تخمی جیمز بلانت میاد
وسطش یه «باسو کنتینوئو» می‌شنوم
از دور
یه جایی نزدیک پیشخون کافه.
و می‌بینم دهنِ گشادت داره تکون می‌خوره
-با همون صدا که “حالا چی ژوزه” رو خوندی و هی هم ریدی وسطش-
تو یه ابر قهرمانی
چون پیتزاهایی که می‌خوری مزه‌ی عن دماغ می‌ده؛ یه چیزی تو مایه‌های جان لنون.
چون افسرده‌ای
ولی افسردگی‌ت رو نمی‌ریزی رو آدمای دیگه
از آدما طلبکار نیستی
از آدما بدت نمیاد
فوقِ فوقش اگه باهاشون حال نکردی، خیلی جدی یه دونه می‌گوزی تو روشون
یه جوری که همه‌شون می‌فهمن با اونایی
دماغشونو می‌گیرن در می‌رن.
(اینجا لازمه یه پرانتز باز کنم
که من می‌دونم که تو یه تخم سگی
چون منم تخمِ سگم
و همه -غیر از اونایی که حرومزاده‌ان- تخم سگن
ولی تو منو هیشوخ ناراحت نکردی
اونجوری که یه جوری گریه کنم که از دماغم اشک بیاد و از چشام عَن دماغ)
تو اصن گوش نمیدی من چی می‌گم
چی می‌خونم
منم گوش نمی‌دم تو چی می‌گی، چی می‌خونی.
ولی می‌تونیم کسخنده بزنیم، تا آخرِ عمرمون!
تو یه اَبَر قهرمانی
چون اگه بمیری هم شبیه کمیکای «اریش ازر» می‌میری.
-همونجوری گِی!-
چون خودت می‌گی که مث ابرای کومولوس می‌ری
یهویی غیب می‌شی
بعد یه جوری می‌میری که من خنده‌م می‌گیره
میگم کس‌کشو ببینا
اینم از وضعِ مُردن‌اش
شت
ما تا آخرِ عمرمون نمی‌میریم
دقت کردی چه حقیقتِ تلخیه؟