به این نوشتهی بعد از این بگویید دستش را از روی قفسهی سینهام بردارد به این نوشتهی بعد از این
که بازوانِ جوهریاش را تا آرنج تا کتف تا شانه تا گردن تا سینه تا پستانها میمالد سیاهْْ خیسْْ از نُک انگشتاناش جوهرْْ خیسْْ جوهرْْ سیاهْْ انگشتان کودکانهاش خیسْْ مُشت کرده پستان مرا در خود تا بدرَد بدرَد از سینه سین که میآید نُک زبانات آراماش کن بگو نگوید بگو از دهانش بیفتد کرم از دهان پرنده سینسینکردنِ آن که سیناش میزند سینه بزن سینه بزن از من از اتفاقی که در سینِ نُک زبانم در سینِ نُک پستانم هالهای سیاه که متورم میشد دردْْ انباشتهْْ در انبانات چه داری؟ تو هم تلخی؟ تو هم میبُری؟ ببُریم ارّه از من سین از تو سیــــ که سِ اش میسیند سینهام را تیزْْ بُرّنده میتپد سین در نُک زبانات در انتهای حرفی که نمیخواست حرف اما فقط یک حرف بود میتپید پرندهای که در سینِ سرمای پرهایش باد کرده بود در من میدمید بادْْ بادْْ بادْْ پرندهها را بادْْ جنازهجنازه روی زمین انداخته انگشتان بُریدهات را یکی روی آسفالت دومی کنارهی جدول انگشت سومات را در یک کوچهی ناآشنا انگشت چهارمات را بُریده انگشت پنجمات را در من فرو بُرده حلق از استفراغی که اِستفعالِ بهترین مصدرِ در باب بود چه میدانی که باب چیست؟ چه میدانی که بابْْ دَرِ چوبیِ اتاقی بود که بسته بودندَش وَ رنگ سفید رویش پاشیده بودند وُ انگشتانی که بُریده نبود وُ انگشتانی که به طرز کودکانهای کودکانه نبود روی دفتر مشقی خم شده بود نوشته بود باب از مصدرْْ مصدر از بابْْ باب از درْْ در از بابْْ از بابِ مهربانی نه که از بابِ بیرحمی از بابِ بیحوصلهگی حوصله کن بگو کلمه بگو چند بار نوشتهای باب چند بار نوشتهای بابا وُ نیامد چند بار آ را گرفتی به بِ به آبْْ آب از من تشنهتر بود از تو دستْْ دست روی سینهات نگذار آتشام میدمَد میسوزد سین در سینهام میسوزد جیم از جانات جدا میشود میرود گوشهای دور از آن اتاق تو را خواباندهاند سینهات گرفتهاند سِتبر از تَبَر که سین ندارد بُرّندهتر است تبر بر انگشتانِ من که از دستِ تو میرود تبر بر پای من که راهِ رفته را برنمیگردد بر نیمهشبی که مرا دوشقّه میکند تبرْْ تبر بزن دست از تو کافیست دست از تو سین دارد دست از تو تِ دارد ضمیرِ متصلِ پیوسته ای ضمیرِ متصلِ ناپیوسته ام جانشینات اسم جمله از جملهگی میافتد سین از صدا که حتا سین ندارد اما تیز است و سِ را در خود میکِشم سکوت میکند سینْْ سین حتا اگر سکوت کند گاف از مر مرا تو بیسببی مرا تو بیسببی سین از سبب جدا کنی بَب بوق را مرگوار بزند بوق بزند تکان نخورند همه از بُهت سین از دهانشان افتاده روی سفره پاشیده خون از سین که سرخ است روی سال که سین ازش میافتد روی سیاهیِ لباسم دامن دست به ساقام میکِشد که سین ازش افتاده دو شاخهی خشکِ سفید که سین دارد ازش میافتد سرم از سین میافتد حیوانْْ آوای گنگِ مصوتْْ آوای گنگِ نامصوتْْ سرم بی تو بی سین سیاه از دامنم بالا میرود مارگونه دور بدنم میسیاهَد سیاههای از من سیاههای از انگشتهای بُریدهی من تازهبُریده تازه سالادی از گوشتِ بی خونْ خون از سین میخواهی چه کار که سرد دارد در خودش سکوت میکند سَرَم را در دست میگیرد میگذارد روی شانهاش وقتی زانو از من میلرزد وُ تمام زِ های جهان میلرزد در بدنم لرز میلرزد در بدنم لرزی که تکان نمیخورَد لرزی که سرش را بر شانهام بُگذارد بگریَد خون از دو چشمی که روی لبهای من میپاشند که سین از نُک زبانم میافتاد سین از نُک انگشتانم سین از نُک پستانهایم به سیاهیِ سینهبندم به سیاهیِ پایم به سیاهیِ ماری که در من خودش را تنگ میپیچید وُ سین از نُک زبان روی پوستم میکشید نُک انگشتانش را از سین بگیری سردتر سیاهِ پوستش را از سین بکِشی سیاهتر است سیاه از من رنگْْ بالاتر که نیست که هست که از دامنم بالا برود از چکمههایم پایش را جمع کند در خودش از سینهام چسبیده به پرّهی گوشتی از پارچهْْ نازکْْ نازکتر از پوستِ سرانگشتانِ کسی که مُهرِ هویتاش را در پیشانیاش سرد کرده بودند بالا بالاتر شالی که سیاهْْ بالاتر از گیسوانی که سیاهْْ ابرِ مایل به بارانی که در قفسهی سینهام سیاهْْ آسمانی که در پوستِ شکمم کشیده دست از خودش سیاهْْ سین را کنار اگر بگذاری چه سرد میشود رد میشود خون چه کسی میپاشد روی این نانوشته که روی قفسهی سینهام سینسین میکند مـــارْْ سین از نُک زبانش مـــارْْ میلغزد روی گوشتِ سیاهِ پارچههایی که مـــارْْ که پوست از خودم کشیدهام که آتش گرفته بود آنجا نُکِ زبانم.