لا
حالی که به نخجیر آیی از کشمیر
شالی از دریا آیی با
حالی که به آن گودی بی ما آیی
و سیاه آیی خوابایی از مخفیدر
حالی که ندانی که نمیدانی نه، دانی میدانی
با آن لب بالا برگشته بالا
لالا لالا تو غزاله لا
حالی که تو بازوها را خالی کردی از خیل سودا
برگشتی به زبانِ پیش از بودنِ خود لا
با سینهی مغروری مفرد سرشاری از خود بی شیرازه لا لالا لا
«گِریم تا او نکشاند خود را
ما را بکشد خود را نکشاند»
این را یک زنکودکِ عاشق پیش از خود مرگیدنِ او میگفت
حالی که بجنباند به بیابان سر را گورآهو
که ببوساند خود را به فضای پوشان
که بیندازد دنیا را شرقی در مخفیدر
نه، دانی میدانی تو غزاله لا
خوابی و بخوابی خوابی و بخوانی دربردر
اویانم دنیا را تا زیبا شد
بِتوام خود را تا حدِ نمنیدن
لالایم تا مرز خود ــ مرگیدن
که شوم کفنش
و زنیدن را طلبم
بتِ چینی خفته در پرده
که خراسانِ ابروهایش آمودریا را دربردر
حالی که مویم نیمهی آن مینیاتور بی عاشقه را مویم لا
خشک آید آن جنگل که تو را از خود ناویزدها
خشک آید! نیمهی آن بی عاشقه را لا حالا مویم
معشوقه در گودی آن شانهی خوابآور و خرابآباد
طاوسی روی آور
محزونهی ذیلِ ناهیدِ باران
بالا بالا
بارانِ بالا
و بلایی مشتق از شقهی شاعر و کفن در وا
به نخفتن گفته آری و جهان را اما خفته آنجا در مخفیدر
حالا به مصاف آید با مور آنجا آن میلاوِ رودکیی ریگِ آمودریا
و زبانش میلاویه از او و سه بوس از آن سبزه با لبهای بی چشمِ شاعر
لالا
تو غزاله لا
لالا
مویم لا بی صاحبِ «شبهای تهران» را
و نگفتن را گویم گفتن را که نگفتن را گفتن لا
و زنیدن را طلبم
اویانم دنیا را تا زیباشد
نمنم از از
از از نمنم ای «راحله»ی «گردوشکنان»، گویم با باتو بی از
و جلوتر نروم
طاهر شدنت را نتوانم دیدن زیرزمینی شدنت را نتوانم
و بیایم این زیرزمین
که هستهی خرما را برمیگیریم
و مغز گردو را در خرما میکاریم
طاووسی روی آور در مغز گردو در خرما لا لا
گیسو از روی پیشانی با انگشتی خونین به کنار
و طراوت غوغا تو غزاله
لا لا لا