پاسخ به بازخوانیِ «تکملهگی» توسطِ آقای نوید حمزوی
– قطعهنویسی در مقامِ پاسخ، همزمان، نقیضِ یک پاسخگویی را در خود دارد: قطعه، نسبت به قطعاتِ دیگر، نه مستقل است نه موکول، نه تکمله است نه موجود، نه افزونه است نه الباقی، نه اصل است نه ذیلِ زائد بر اصل، نه صدر است نه ذیل، نه ضمیمه است نه خودِ شیء و هم زمان همهی اینها هست. هر قطعه «تکمله»یی است که بر قطعهیی مدعیِ کمال افزوده میشود تا هم کمالِ آن را با تلاش برای تکمیلِ آن نقض کند و هم بر کمال و تمامیتِ آن صحه بگذارد در حالی که خود نیز، همزمان، موکول به آن است. «تکمله» تمامکننده یا تکمیلکننده نیست و خوانندهی بافراست از روی همین کلمات مفهومِ دوگانهی تکمله را چه خوب درمییابد بی آنکه در دامِ تعاریف/حدودگذاریهای دترمینیستی در بابِ آن بیافتد.
– در این فقرِ مفرطِ نقد و ادبیاتِ نقدِ ترجمه، هر گونه تلاشِ ولو فقیر، شتابزده، فاقدِ هر نوع روششناسی، و فارغ از نظریه را برای نقدِ ترجمه ارج مینهم. بدیهی است که این سپاسگزاری مضاعف است اگر موضوعِ نقدِ مذکور ترجمهیی از خودم باشد.
ریچارد رورتی در یکی از خوانش های بسیار مهمِ خود از «متناندیشیِ قرنِ بیستم،» که در آن مشخصاً به دریدا و پسا-ساختارگرایانِ مکتبِ ییل پرداخته، حکمی کلی و به گمانِ من بسیار درست در بابِ واژهگان (vocabulary) در فلسفه صادر میکند که خواندنی است. بنا به نظرِ رورتی یک فیلسوف در حوزهی واژهگان موظف است دستِکم دو کار انجام دهد: یا واژهگانِ جدید خلق کند، یا درکِ جدیدی در ما نسبت به واژهگانِ پیشین ایجاد کند. در چنین شرایطی است که واژه از حالتِ واژهی صرف بدل به یک ترمِ فلسفی میشود. supplement هم یکی از همان واژهها است. واژهیی که وقتی بدل به یک ترم شد، تمسکِ صرف به واژهنامهها برای تعیینِ معنای آن نقضِ غرض مینماید، خصوصاً که این تمسک از آغاز شالودهی اصلیِ روششناسیِ نقدِ ترجمهیی باشد که شعاری بنیادین از دریدا مکملِ آن است. روی «مکمل» تأکید میکنم تا تفاوتِ آن را با «تکمله» نشان دهم. که تفاوتی که نقدِ فرهنگِلغتمدارِ ترجمهی «تکملهگی» از تشخیصِ آن عاجز مانده است. لزومی ندارد تفاوتِ ماهویِ معنای «تکمله» با «مکمل» را به رغمِ شباهتِ شکلیِ معنایی در فرهنگهای فارسی گوشزد کنم، من به هیچ وجه ادعا نمیکنم «تکمله» معادلِ جامع و مانعی برای ترمِ موردِ بحث است، یقین دارم اما، که «ضمیمه» و «ضمیمهگی»، به ضرسِ قاطع، برابری صددرصد نارسا و حتی بیربط برای supplement و supplementary به مثابهی مفهومی فلسفی است. «ضمیمه» غالباً برابری است برای annex و attachment، و افزوده یا افزونه هم برابری است برای addition همچنان که «نمایه» هم برابری است برای index، و …. «ضمیمه،» سوپلیمان را به امری کاملاً «بیرونه» (exterior) بدل میکند. درست برعکسِ «مکمل» که سوپلیمان را کاملاً «درونی» میسازد و این هر دو با درکِ دریدا از این مفهوم منافات دارند. دعویِ تعینبخشیِ تام به «تکمله» به مثابهی یک مفهوم یا ترم (نه واژه) با تمسک بر دهخدا به اندازهی دعویِ تعینبخشی به – مثلاً – virtue به مثابهی یک مفهوم یا ترم در فلسفهی ژیل دلوز با تمسک به فرهنگ لغاتِ آکسفورد یا وبستر توخالی است. پرسشِ حمزوی را وارد میدانم که «مفهوم مرز به راستی چیست ؟» اما، خدمتِ ایشان متذکر میشوم که این پرسشِ فلسفی با روششناسیِ دیکسیونرمدار و مبتنی بر نیتخوانیِ ایشان از یک سو و با شعارِ گفتآوردشده از سوی ایشان در انتهای مطلبشان حتی به لحاظِ شکلی هم در تضادِ مخل است چه رسد به لحاظِ ماهوی، نیز متذکر میشوم که مفهومِ مرز در فلسفهی دریدا اگرچه با مفهومِ عبور از مرز یکی است اما با مفهومِ فاصلهسازی (spacing) نیز از سوی دیگر ملازم است و به هیچ وجه به مفهومِ نادیده گرفتنِ مرزها نیست.
supplement در اندیشهی دریدا به یک «ضمیمه»ی صرف، چنان که منتقدِ ترجمهی «تکملهگی» میپندارد فروکاستپذیر نیست. چنانکه به درکی صرفاً کانتی از «پاررگون» هم فروکاستپذیر نیست. دریدا نیامده نظرِ کانت در بابِ پاررگون را تکرار کند. علاوه بر این، درکِ دریدا از «تکمله» بیش از آنکه به کانت وابسته باشد به روسو وابسته است: درکی همزمان بیرون و درونِ درکِ روسو از تکمله (با تأکیدِ بر این کلمه) که در فصلِ دومِ جلدِ دومِ مهمترین کتابِ دورهی اولِ تفلسفِ دریدا یعنی کتابِ از گراماتولوژی متجلی است. من مدخلِ تکملهگی از کتابِ نایال لوسی را به مثابهی پانوشتی بر مفهومِ تکملهگی در ترجمهی خودم از فصلِ دومِ جلدِ دومِ از گراماتولوژی، که هنوز منتشر نشده است، ترجمه کرده ام. فصلی که مشخص است منتقدِ ترجمهی تکملهگی از وجودِ اصلِ آن در آثارِ دریدا به کلی بی اطلاع است چه، اگر بیاطلاع نبود دستِکم نامی از آن میآورد. بنابراین، ایشان را – ترجیحاً بدونِ دیکسیونر البته – به خوانشِ فصلِ مذکور ارجاع میدهم.
سوپلیمان را فعلاً سوپلیمان مینویسم نه «تکمله» تا پس از ارائهی خوانشی از سوپلیمان در فلسفهی دریدا (که مشخصاً نقدی رادیکال به پاررگونِ کانتی و سوپلیمانِ روسویی را هم در خود دارد برخلافِ منتقدِ تکملهگی که میپندارد برداشتِ دریدا از سوپلیمان همان برداشتِ کانت از پاررگون است) دوباره به آن بازگردم. دریدا در فصلِ دومِ کتابِ دومِ از گراماتولوژی مینویسد: « سوپلیمان خود را میافزاید، سوپلیمان یک اضافی است، کمالی که کمالی دیگر را سرشار میکند آکندهترین مقدار از حضور. انبارنده و اندوزندهی حضور. هم از این رو است که هنر، تخنه (technè)، تصویر، بازنمایی، میثاق، و ….، به مثابهی تکملههایی بر طبیعت عارض میشوند در حالی که از این عملکردِ انبارنده تماماً سرشار اند.۱» پرسش این است: «ضمیمه» کجا میتواند در کنارِ «افزودهشدن» و «اضافیبودن» مفهومِ «کمالی» را «که کمالی دیگر را سرشار می کند» حمل کند؟ «ضمیمه» چه گونه میتواند همزمان «آکندهترین مقدار از حضور» نیز «انبارنده و اندوزندهی حضور» باشد؟ چه گونه میتواند به بر طبیعت عارض شود اما پیشاپیش با این نامگذاری به «ضمیمه»ی طبیعت فروکاسته شود؟ دریدا ادامه میدهد: « سوپلیمان تکمیل میکند. اضافه میشود فقط به خاطرِ جایگزینشدن. مداخله میکند یا اینکه چیزی است که خود را به-جای-چیزِ-دیگر جا میزند؛ هر گاه جایی را اشغال کند گویی خلأیی را پر کرده است. اگر بازنماینده است و تصویرساز، دلیلاش قصوری است که پیشاپیش از حضور سر زده است. جبرانی (suppléant) و نیابتی، سوپلیمان افزونه است، آنی فرعی، جای-گرفته-(رویداده)-در-مکان (tient-lieu) . سوپلیمان به مثابهی جانشین چیزی نیست که به سادهگی بر مثبتبودنِ یک حضور افزوده شود، تسکینبخش نیست، مکاناش در ساختار با علامتِ تهیبودن مشخص میشود. جایی، چیزی میتواند از خویش لبریز شود، خود را به انجام رساند، تنها با اجازهدادن به خود مبنی بر اینکه از خلالِ نشانه و وکالت لبریز شود. نشانه همواره سوپلیمانی بر شیءِ فینفسه است.» به قولِ دریدا چیزِ زیادی نمی افزایم تا وضوحِ آن را مخدوش نکنم فقط دو نکته:
اول) اگر سوپلیمان یک ضمیمهی صرف است پس چرا فقه الغتِ دریدا آن را به سوی (suppléant) سوق میدهد؟ مگر یک ضمیمه می تواند خصوصیاتِ جبرانی و نیابتی (وکالتی-کفالتی) داشته باشد؟ آیا یک امرِ جبرانی یا وکالتی «مزاحم» است؟! و هیچ خصیصهی «مکملی» در آن نیست؟ آیا برای ترجمهی سوپلیمان که چیزی است «همیشه برای جبرانِ مافاتی (sous l’espece de la supplément) در چیزی که نباید ابداً در خویش کمبودی داشته باشد.» باید آن را به یکی از اجزای دلالتهای آن از جمله «ضمیمه» و «افزوده» فروکاست؟
دوم) منتقدِ کانتشناسِ ترجمه ی «تکملهگی» ناگزیر است تفسیرِ دریدا در پارهی بالا را دربارهی «نشانه» به مثابهی «سوپلیمانی بر شیء فی نفسه»[ی کانتی] به زبانِ خود چنین ترجمه کند: «نشانه همواره ضمیمهیی بر شیءِ فی نفسه است» و به این ترتیب کلِ فلسفهی کانت و دستگاهِ انتقادیِ فلسفهی کانت را هم به «ضمیمه»یی بر فلسفهی فینفسهی کانت فروکاهد. اشکالی ندارد. منتقدِ ترجمهی تکملهگی مجاز است بنا به سلیقهی خود این کار را بکند اما حق ندارد منظرِ به اصطلاح دترمینیستی و تقلیلگرای خود را که جز بر سلیقه مبتنی نیست به دیگران هم دیکته کند. دریدا در ادامه خود به فرهنگِ لغات هم سر میزند و بینِ سوپلیمان و «مکمل» (complement) فرق میگذارد. منتقدِ ترجمهی تکملهگی اما، چون از این تفاوت بیاطلاع است، «تکمله»ی پیشنهادیِ مترجمِ تکملهگی را با «مکمل» یکی میپندارد و دیوار را تا ثریا کج می بیند بی که به اختلالِ دیدِ خود رجوع کند. بدیهی است که در گفتآوردِ زیر لزومی نمیبینم دیگر که برابرِ پیشنهادیِ خود «تکمله» را در برابرِ سوپلیمان به کار نبرم: «برخلافِ مکمل (complement)، فرهنگهای لغات تکمله را «افزودهیی از بیرون» میدانند (Robert’s French dictionary).»
تکمله افزونهیی از بیرون است اما ضمیمه نیست که تا ابد «بیرونه» بماند. کانت و روسو سعی کرده اند این «روحِ پلید» را از «کالبدِ» امرِ کامل همواره بیرون نگاه دارند۲: یعنی دقیقاً همان کاری که منتقدِ ترجمهی تکملهگی در بافت یا کانتکستِ دریدایی میکند و دستِ کم در این بافت حق ندارد بکند. چه سوپلیمان و چه پاررگون در بافتِ دریدایی و بنا بر واسازیِ دریدایی در قرائتِ دریدا از متونِ کانت و روسو قابلِ ترجمه (فروکاست) به «ضمیمه» نیستند.
تکمله را همچنان بهترین برابرِ موجود برای supplement میدانم. تکمله را در مقامِ مفهومی نشانده ام که نه مستقل است نه موکول، نه مکمل است نه جایگزین، نه افزونه است نه الباقی، نه اصل است نه ذیلِ زائد بر اصل، نه تزئین است نه خودِ شیء، نه ضمیمه است نه پیوست، نه مقدمه است نه مؤخره و هم زمان همهی اینها هست. هر «تکمله» بر هر شیءِ مدعیِ کمال افزوده میشود تا هم کمالِ آن را با تلاش برای تکمیلِ آن نقض کند و هم بر کمال و تمامیتِ آن صحه بگذارد در حالی که خود نیز، همزمان، موکول به آن است. «تکمله» را به مفهومی به کار برده ام که معانیِ موجودِ فرهنگ های لغت را در خویش داشته باشد: «متمم , متمم گرفتن , پی ایند , دنباله , عقبه , نتیجه , پایان , انجام , خاتمه،» اما نخواسته ام که صرفاً به این معانی فروکاسته شود.
۱۳۹۳/۱۲/۱۰
۱- نقلِ قول ها عیناً ترجمهی نگارنده از:
Jacques Derrida, “Nature, Culture, Writing”, Introduction to the “Age of Rousseau” ChapII, That Dangerous supplement, Bk: Of Grammatology tr. by G. C. Spivak, Johns Hopkins University Press, Jan 8, 1998, pp 141-164
۲- همان.