احمد در تهِ دنیا به دنیا آمد. مادرش خواندن و نوشتن نمیدانست. پدرش در راه آهن کارمندی میکرد. چقدر برادر و چند خواهر داشت. قطارها از جایی به جایی میرفت و پدرش را از جایی به کجا میبُرد. هر وقت قطارها از حرکت بازمیایستادند، پدر خودش را با افیون حرکت میداد. دوباره به سفر میرفت. [...]
سپتامبر 27, 2012
ناممکن
داستانهای ناممکن
هم اکنون سه هفتهیي میشود که من در نیویورکام. سخننگفتن از این موضوع نه تنها ناممکن است، بل احساس میکنید یا چنین به شما القاء میشود که قدغن است اگر دربارهی آن سخن نگویید، که شما، خصوصاً در مجامعِ عمومی، حقِ این را ندارید که دربارهی چیزي، بدونِ التزام به این اجبار، بدونِ ارجاعِ کور [...]
«گرهها» یا knots تنها دفتر شعر رونلد دیوید لاینگ (R. D. Laing) است. کتابهای دیگرش دربارهی روانپزشکی و فلسفه است. لاینگ روانپزشک بود و یکی از جریانسازهای ضد-روانپزشکی. باور داشت که روانپزشکی بیماران ذهنی را صرفن یک پدیدهی زیستشناختی میداند و جنبهی اجتماعی و روشنفکری و فرهنگی ایشان را نادیده میگیرد. خودِ لاینگ افسردگی بالینی [...]
سپتامبر 8, 2012
ناممکن
ترجمههای ناممکن
به راهِ گشوده گام مینهم / خرامان وُ روشن دل
تندرستم وُ آزاد
وَ جهان پیش روی من است
پیش پای من اما
راهِ بلندِ قهوه رنگ میرود به هر کجا که بخواهم
به جست وُ جوی سعادت چرا بروم؟
من خودِ سعادتم! [...]
کتابِ اشباحِ مارکس به نوعی وصیتنامهی سیاسیی دریدا است. مراد از «اشباحِ مارکس» در این کتاب میراثِ مارکس است که پس از فروریختنِ دیوارِ برلین و انحلالِ دولتهای بهظاهرکمونیستی اما اصلاً فاشیستیی بلوکِ شرق بیش از پیش همچون شبحی اقصی-نقاطِ جهان را درمینوردد، مضاف بر اینکه میراثِ مارکس برای جهانِ امروز، جهانِ سراسرتسخیرشده توسطِ سرمایهداریی [...]
آگوست 23, 2012
ناممکن
واکاویهای ناممکن
فرقی نداشت در هر وضعیتی بودم همین حال را داشتم.
طاق باز دراز کشیده بودم، با پاهای باز و خیره به سقف و چراغ زرد آویزان که سیخ به سمت چشمهایم نشانه رفته بود. از پنجره، همراه سرما و باد، صدای گربهها که زوزه میکشیدند و زمان جفتگیریشان رسیده بود و داشتند توی هوا دنبال بوی [...]
آگوست 20, 2012
ناممکن
داستانهای ناممکن
خوانشِ شعري از مجموعهی «رقم» سرودهی خورخه لوئیس بورخس، ترجمهی مؤدبِ میرعلایی [...]
آگوست 8, 2012
ناممکن
واکاویهای ناممکن
ظهر است. ظهرِ یک روز داغِ تابستان. این را آفتابِ بی رحمِ وسطِ آسمان میگوید: مرد شلوارک جینی به پا، کلاه حصیریای به سر و رکابیِ زرد رنگی به تن دارد و روی صندلی حصیری لم داده و پاهایش را روی میز جلویش انداخته است. کلاه حصیری تقریبا تمام صورتش را پوشانده است. چتری که [...]
جولای 31, 2012
ناممکن
داستانهای ناممکن
ماهنامهی ناممکن در راه است. ناممکن دریست به روی ناممکن. دری که به کلمه گشوده میشود. دری که با کلمه گشوده میشود. ناممکن شعر است. داستان است. اندیشه است. ادبیات است. و ادبیات ریشه است. همه چیز است و غیر از آن هیچ نیست. ناممکن از پسِ تجربههای کرده و نکرده میآید. کردهها را میداند، [...]
جولای 28, 2012
ناممکن
یادداشت