نه فاضلام نه جاهل. خوشیهایی داشتهام. اینکه چیزی نیست: زندگی میکنم و این زندگی بیشترین لذّت را به من میبخشد. پس، مرگ؟ وقتی بمیرم (شاید همین حالا) به لذّت بیکرانی میرسم. از مزهی اولیهی مرگ حرفی نمیزنم، که بیمزه است و اغلب نامطبوع. درد کشیدن خرفت میکند. اما حقیقت مهمی که از آن مطمئنام از [...]
آگوست 10, 2014
ناممکن
ترجمههای ناممکن
اسلام، دینِ محمد، همراه با بودیسم و مسیحیت، یکی از سه دینِ جهانی است. اسلام سهمِ قابلتوجهی از جمعیتِ جهان را گرد هم میآورد، و بدین شرط که مؤمن الزاماتِ اخلاقیِ مشخصی را در زندگیاش برآورده کند، سعادت پس از مرگ را وعده میدهد. اسلام مانندِ مسحیت وجودِ خدایی واحد را تأیید میکند، اما [...]
در سال ۱۹۸۶ سینماگر جوانی بنام دومینیک اِمار فیلم کوتاهی بنام «ژ» میسازد که برگرفته از «حکمِ مرگ» موریس بلانشوست. از طریقِ انتشارات گالیمار، نامهای به بلانشو میفرستد تا از او اجازه بگیرد فیلم را به صورتِ غیر تجاری اکران کند. متنی که در بالا آمد، پاسخِ بلانشو به این سینماگر است. مهرِ پُست که [...]
می 22, 2014
ناممکن
ترجمههای ناممکن
«تئوری چشم نگری» با قدمتی کمتر ازشصت سال، جنبش یا مکتبی تئوریک با تعریفی مشخص نیست و به نوعی همانند «گفتمان»، ابزاری است ویژه برای خوانش یک متن و پیوند آن با امورِ اجتماعی-تاریخی یا ایدئولوژیک در سطحی گستردهتر. این تئوریها قابلِ ردگیری تا تک مکانی خاستگاهی یا زمانی آغازین نیستند؛ آنها برساختی از شماری [...]
ترک کردم
سرزمینی که سرزمینام نبود
به سرزمینی رفتم که سرزمینام نبود [...]
همزمان با قتلِ جوردانو برونو، تفتیشِ عقاید دینِ کاتولیک را ویران کرد. به خاطرِ یک کتاب حکمِ مرگ صادر کردن، دینِ اسلام را ویران میکند. کتابِ مقدس برجای میماند، یهودیت باقی میماند، هر دو به مثابه احترام به دیگری از خلالِ خودِ نوشتار. نوشتن، خود را فراسوی مرگ قرار دادن است – مرگی که یک [...]
هرولد نورس (1916-2009)، شاعر نسل بیت، نویسنده و از پیشگامان فعالیت در حقوق همجنسگرایان.
فرزند خانوادهای مهاجر یهودی از بروکلین فارغ التحصیل کالج بروکلین در سال ۱۹۳۸ و در همان زمان با «چستر کالمن» آشنا شد و این آشنایی باعث شد تا در ۲۲ سالگی به حلقه خصوصی دبلیو. اچ آودن راه یابد. حلقهی از همجنسگرایان [...]
باری، سکوت ضرورتِ نوشتار است. چرا؟ برخلافِ ویتگنشتاین (دستِ کم آنچه به صورتِ سطحی از او نقل میشود)، باید بگویم وقتی چیزی ناگفتنیست، وقتی بیان ناشدنیست، دقیقن همانجاست که نوشتار منبع و ضرورتاش را پیدا میکند. همینطور، نویسنده به مثابه «من»، لازم است تا جایی که میتواند از خودش بیرون بیاید، از خودش جدا شود، [...]
«چيز غريبي است»؛ اين زمزمة زن جواني است در يكي از رمانهاي رُز ماكاولِي كه اندكي پس از جنگ اول جهاني نوشته شده ، و اين طور ادامه مييابد: «چه هزاران "فروافتاده " که در معناي مردانه آن در جنگ كشته شدند، و در معناي زنانهاش به نوع خاصي از فساد تن در دادند.» [...]
اونا هیچوقت بهم نگفتن که جریان چیه و چرا کسی مثل من رو لازم دارن. اگه اونا حقیقت رو به من میگفتن هیچوقت اون شغل لعنتی رو قبول نمیکردم، گرچه اگه یه کم باهوش میبودم همون روز اول ازشون میپرسیدم، چون الان وقتی به اون روزا نیگا میکنم بگی نگی گوشی دستم اومده بود. همهامون [...]