Google+
ناممکن

ترجمه‌های ناممکن

مرض مرگ | مارگوریت دوراس | فارسی‌ی پرهام شهرجردی

مرض مرگ | مارگوریت دوراس | فارسی‌ی پرهام شهرجردی

نباید بشناسیدش، باید هم زمان همه جا دیده باشیدش، در هتل، در خیابان، در کافه، در کتاب، در فیلم، در خودتان، در شما، در تو... [...]

نوامبر 18, 2013 ناممکن ترجمه‌های ناممکن, جزوه, داستان‌های ناممکن ۰

سلام به ژاک دریدا | ژان لوک نانسی | فارسی‌ی پرهام شهرجردی

سلام به ژاک دریدا | ژان لوک نانسی | فارسی‌ی پرهام شهرجردی

هشتم اکتبر ۲۰۰۴، ژاک دریدا دیگر نبود. سطرهایی که در ادامه می‌آید، حرف‌هایی‌ست که ژان لوک نانسی، دوست و همکار دیرینه‌ی دریدا در آن زمان نوشت و روزِ وداع، خطاب به مایی که می‌شنیدیم و دریدایی که ما را «با کوری» تنها می‌گذاشت، به صدا در آورد. به دریدا سلام می‌کنیم و آن سطرها را [...]

اکتبر 6, 2013 ناممکن ترجمه‌های ناممکن, یادداشت ۲

با گام‌های همیشه بیا | موریس بلانشو | فارسی‌ی پرهام شهرجردی

با گام‌های همیشه بیا | موریس بلانشو | فارسی‌ی پرهام شهرجردی

این‌جا، آخرین سطرهای «حکمِ مرگ» یا «ایستِ مرگ» موریس بلانشو را بازنویسی – این زبانی – می‌کنم. چرا؟ چون این «او» را دوست می‌دارم. این سوم شخصِ نامشخص. این نامعینِِ تعریف گریز. این راز و این باز را که هم‌ضمیر با او، چیزی از اوست و شاید، خودِ اوست. شاید. بی جهت نیست [...]

سپتامبر 22, 2013 ناممکن ترجمه‌های ناممکن ۰

سال‌های زمستانی | فلیکس گوتاری‌ | فارسی‌ی پرهام شهرجردی

سال‌های زمستانی | فلیکس گوتاری‌ | فارسی‌ی پرهام شهرجردی

این حس همه‌ی ما را تهدید می‌کند، گلویمان را می‌چسبد و می‌خواهد خفه‌مان کند. همه مثلِ سوآن هستیم. بعد از قطعِ رابطه‌اش با اُدِت، نیمه مجنون می‌شود، از همه‌ی کلماتی که به طور مستقیم یا غیرمستقیم اُدِت را یادآوری می‌کند، فرار می‌کند... [...]

آگوست 24, 2013 ناممکن ترجمه‌های ناممکن, واکاوی‌های ناممکن ۰

سرپیچی از نظم حاکم | موریس بلانشو | فارسی‌ی پرهام شهرجردی

سرپیچی از نظم حاکم | موریس بلانشو | فارسی‌ی پرهام شهرجردی

در سال ۱۹۸۱، مجله‌ی نوول اوبسروآتور ویژه‌نامه‌ای منتشر می‌کند. از تعدادی نویسنده دعوت می‌شود تا به این پرسش‌ها پاسخ بگویند: «۱. نویسنده‌ی امروز هنوز می‌تواند به ادبیاتِ متعهد باور داشته باشد؟ ۲. بهترین محصول این ژانر ادبی چه بوده است؟ ۳. در صورتِ لزوم حاضرید قلم‌تان را در خدمتِ یک حرکت یا نگرش قرار دهید؟ [...]

آگوست 10, 2013 ناممکن ترجمه‌های ناممکن, واکاوی‌های ناممکن ۰

مقدمه‌ای بر آثار ژرژ باتای | الکساندر کوژو | ترجمه‌ی محمدمهدی اردبیلی

مقدمه‌ای بر آثار ژرژ باتای | الکساندر کوژو | ترجمه‌ی محمدمهدی اردبیلی

دانش هگلی را، که تاریخ گفتمان فلسفی و کلامی (الهیاتی) را به یاد آورده و انسجام می‌بخشد، می‌توان به صورت زیر جمع‌بندی و خلاصه کرد: از زمان تالس تا روزگار ما، فلاسفه، در عین تلاش برای دست یافتن به سرحدات تفکر، بر سر مسالۀ معرفت به مناقشه پرداخته‌اند که آیا این تفکر باید در سه [...]

جولای 9, 2013 ناممکن ترجمه‌های ناممکن, واکاوی‌های ناممکن ۰

چرک و نه مس | گرترود استاین | ترجمه‌ی شاهین کوهساری

چرک و نه مس | گرترود استاین | ترجمه‌ی شاهین کوهساری

  چرک و نه مس که رنگ را تیره‌تر می‌سازد. چه سنگین می‌کند ترکیب را و هیچ آهنگی به دست‌اش خشن‌تر نمی‌شود. بخشش می‌آورد، آرامش برقرار می‌سازد، قوت می‌دهد برای هر چه مملوترشدنِ میز. جاهای بیش‌تری هست که خالی نیست. روُیه آنی است که می‌بینند.   [...]

می 26, 2013 ناممکن ترجمه‌های ناممکن, شعرهای ناممکن ۱

زن را پنهان کنید | رولان بارت | ترجمه‌ی سمیرا میرا

زن را پنهان کنید | رولان بارت | ترجمه‌ی سمیرا میرا

اخلاق لیبرتنی مبتنی بر نابود ساختن نیست، بلکه مبتنی بر گمراه کردن است؛ این اخلاق اُبژه، واژه و اندام را از کارکرد بهنجارش منحرف می‌کند. اما برای این‌که راهزنی مذکور تحقق یابد، برای این‌که نظام لیبرتنی به بهایِ [از دست رفتن] اخلاق متعارف قصور کند، معنا باید سماجت کند، زن باید به دنبال بازنماییِ یک [...]

مارس 7, 2013 ناممکن ترجمه‌های ناممکن ۰

گسست: نوشتن بیرونِ زبان | موریس بلانشو | ترجمه‌ی شاهین کوهساری

گسست: نوشتن بیرونِ زبان | موریس بلانشو | ترجمه‌ی شاهین کوهساری

نوشتن گفتن نیست. این ما را به نفی‌ی دیگري عودت می‌دهد: گفتن، دیدن نیست. و بدین نحو به پس‌زدنِ همه‌ی آن چیزهایي منجر می‌شود – سامعه یا باصره – که باید کنشي را که در گروی نوشتار است، به مثابه‌ی تصرفِ آنی‌ی یک حضور تعریف کند، بادا که از آنِ یک درونه‌گی یا یک بیرونه‌گی [...]

دسامبر 17, 2012 ناممکن ترجمه‌های ناممکن, واکاوی‌های ناممکن ۰

حکایتی کوتاه | فرانتس کافکا

حکایتی کوتاه | فرانتس کافکا

موش می‌گفت: «آه، دنیا روز به روز تنگ‌تر می‌شود. قبلن آن‌قدر بزرگ بود که ازش ترسیده بودم، می‌دویدم، می‌دویدم و خوش‌حال بودم که آن دوردست‌ها دیوارهایی‌ست که از هر سو سر بلند می‌کند. دیوارهای عظیم آن‌قدر سریع به سمتِ هم دویدند که هنوز هیچی نشده به آخرین اتاق رسیده‌ام، آن گوشه هم تله‌ای‌ست که دارم [...]

نوامبر 15, 2012 ناممکن ترجمه‌های ناممکن, داستان‌های ناممکن ۲