نباید بشناسیدش، باید هم زمان همه جا دیده باشیدش، در هتل، در خیابان، در کافه، در کتاب، در فیلم، در خودتان، در شما، در تو... [...]
نباید بشناسیدش، باید هم زمان همه جا دیده باشیدش، در هتل، در خیابان، در کافه، در کتاب، در فیلم، در خودتان، در شما، در تو... [...]
هشتم اکتبر ۲۰۰۴، ژاک دریدا دیگر نبود. سطرهایی که در ادامه میآید، حرفهاییست که ژان لوک نانسی، دوست و همکار دیرینهی دریدا در آن زمان نوشت و روزِ وداع، خطاب به مایی که میشنیدیم و دریدایی که ما را «با کوری» تنها میگذاشت، به صدا در آورد. به دریدا سلام میکنیم و آن سطرها را [...]
اینجا، آخرین سطرهای «حکمِ مرگ» یا «ایستِ مرگ» موریس بلانشو را بازنویسی – این زبانی – میکنم. چرا؟ چون این «او» را دوست میدارم. این سوم شخصِ نامشخص. این نامعینِِ تعریف گریز. این راز و این باز را که همضمیر با او، چیزی از اوست و شاید، خودِ اوست. شاید. بی جهت نیست [...]
این حس همهی ما را تهدید میکند، گلویمان را میچسبد و میخواهد خفهمان کند. همه مثلِ سوآن هستیم. بعد از قطعِ رابطهاش با اُدِت، نیمه مجنون میشود، از همهی کلماتی که به طور مستقیم یا غیرمستقیم اُدِت را یادآوری میکند، فرار میکند... [...]
در سال ۱۹۸۱، مجلهی نوول اوبسروآتور ویژهنامهای منتشر میکند. از تعدادی نویسنده دعوت میشود تا به این پرسشها پاسخ بگویند: «۱. نویسندهی امروز هنوز میتواند به ادبیاتِ متعهد باور داشته باشد؟ ۲. بهترین محصول این ژانر ادبی چه بوده است؟ ۳. در صورتِ لزوم حاضرید قلمتان را در خدمتِ یک حرکت یا نگرش قرار دهید؟ [...]
دانش هگلی را، که تاریخ گفتمان فلسفی و کلامی (الهیاتی) را به یاد آورده و انسجام میبخشد، میتوان به صورت زیر جمعبندی و خلاصه کرد: از زمان تالس تا روزگار ما، فلاسفه، در عین تلاش برای دست یافتن به سرحدات تفکر، بر سر مسالۀ معرفت به مناقشه پرداختهاند که آیا این تفکر باید در سه [...]
چرک و نه مس که رنگ را تیرهتر میسازد. چه سنگین میکند ترکیب را و هیچ آهنگی به دستاش خشنتر نمیشود. بخشش میآورد، آرامش برقرار میسازد، قوت میدهد برای هر چه مملوترشدنِ میز. جاهای بیشتری هست که خالی نیست. روُیه آنی است که میبینند. [...]
اخلاق لیبرتنی مبتنی بر نابود ساختن نیست، بلکه مبتنی بر گمراه کردن است؛ این اخلاق اُبژه، واژه و اندام را از کارکرد بهنجارش منحرف میکند. اما برای اینکه راهزنی مذکور تحقق یابد، برای اینکه نظام لیبرتنی به بهایِ [از دست رفتن] اخلاق متعارف قصور کند، معنا باید سماجت کند، زن باید به دنبال بازنماییِ یک [...]
نوشتن گفتن نیست. این ما را به نفیی دیگري عودت میدهد: گفتن، دیدن نیست. و بدین نحو به پسزدنِ همهی آن چیزهایي منجر میشود – سامعه یا باصره – که باید کنشي را که در گروی نوشتار است، به مثابهی تصرفِ آنیی یک حضور تعریف کند، بادا که از آنِ یک درونهگی یا یک بیرونهگی [...]
موش میگفت: «آه، دنیا روز به روز تنگتر میشود. قبلن آنقدر بزرگ بود که ازش ترسیده بودم، میدویدم، میدویدم و خوشحال بودم که آن دوردستها دیوارهاییست که از هر سو سر بلند میکند. دیوارهای عظیم آنقدر سریع به سمتِ هم دویدند که هنوز هیچی نشده به آخرین اتاق رسیدهام، آن گوشه هم تلهایست که دارم [...]