با انریکو دوسل از در سیاهرنگی رد میشویم و داخل دفترش در دانشگاه مستقل ملی مکزیک میشویم. ۴۵ دقیقه دیر کردهام اما دوسل این ۴۵ دقیقه از وقتی که به من داده بود کم نکرد. گفت «تو اینهمه راه را از پاکستان کوبیدهای و آمدهای اینجا. شرمآور خواهد بود اگر نتوانیم حرف بزنیم». دفترش کتابخانهای [...]
دسامبر 30, 2013
ناممکن
گفتوگوهای ناممکن
«چيز غريبي است»؛ اين زمزمة زن جواني است در يكي از رمانهاي رُز ماكاولِي كه اندكي پس از جنگ اول جهاني نوشته شده ، و اين طور ادامه مييابد: «چه هزاران "فروافتاده " که در معناي مردانه آن در جنگ كشته شدند، و در معناي زنانهاش به نوع خاصي از فساد تن در دادند.» [...]
اونا هیچوقت بهم نگفتن که جریان چیه و چرا کسی مثل من رو لازم دارن. اگه اونا حقیقت رو به من میگفتن هیچوقت اون شغل لعنتی رو قبول نمیکردم، گرچه اگه یه کم باهوش میبودم همون روز اول ازشون میپرسیدم، چون الان وقتی به اون روزا نیگا میکنم بگی نگی گوشی دستم اومده بود. همهامون [...]
نباید بشناسیدش، باید هم زمان همه جا دیده باشیدش، در هتل، در خیابان، در کافه، در کتاب، در فیلم، در خودتان، در شما، در تو... [...]
بلانشو طرفدارِ «انقلاب» است آن هم نه انقلابی «انتزاعی» بل، انقلابی، «ممکن»، «متعین»، «تاریخی»، و «انضمامی» که به گفتهی او تنها به شیوهی «امکانِ واقعیِ انقلاب» حضور دارد. [...]
نوامبر 8, 2013
ناممکن
جزوه
لابلای برگهای اسفناج خوابیده بودیم با هم وَ زمینِ زیرم خشک بود وُ بایر وُ سخت
به روی آن خلیج عربی با دستهایی که از قسمتِ فوقانیِ جمجمهات بیرون نزده بود
بر آبهای خلیج فارس نوشتهایست که مفقودالاثرست جنازهات؛
[...]
اکتبر 16, 2013
ناممکن
شعرهای ناممکن
هشتم اکتبر ۲۰۰۴، ژاک دریدا دیگر نبود. سطرهایی که در ادامه میآید، حرفهاییست که ژان لوک نانسی، دوست و همکار دیرینهی دریدا در آن زمان نوشت و روزِ وداع، خطاب به مایی که میشنیدیم و دریدایی که ما را «با کوری» تنها میگذاشت، به صدا در آورد. به دریدا سلام میکنیم و آن سطرها را [...]
اکتبر 6, 2013
ناممکن
ترجمههای ناممکن, یادداشت
و اسمی را که ندارم
نمیتوانی فراموش کنی [...]
سپتامبر 26, 2013
ناممکن
شعرهای ناممکن
اینجا، آخرین سطرهای «حکمِ مرگ» یا «ایستِ مرگ» موریس بلانشو را بازنویسی – این زبانی – میکنم. چرا؟ چون این «او» را دوست میدارم. این سوم شخصِ نامشخص. این نامعینِِ تعریف گریز. این راز و این باز را که همضمیر با او، چیزی از اوست و شاید، خودِ اوست. شاید. بی جهت نیست [...]
سپتامبر 22, 2013
ناممکن
ترجمههای ناممکن
این حس همهی ما را تهدید میکند، گلویمان را میچسبد و میخواهد خفهمان کند. همه مثلِ سوآن هستیم. بعد از قطعِ رابطهاش با اُدِت، نیمه مجنون میشود، از همهی کلماتی که به طور مستقیم یا غیرمستقیم اُدِت را یادآوری میکند، فرار میکند... [...]