«بعد از آن حیرت در حیرت پیدا شود، و از آن حیرت هرگز بیرون نیاید.» [...]
«بعد از آن حیرت در حیرت پیدا شود، و از آن حیرت هرگز بیرون نیاید.» [...]
ترجمهی زیر برگردان گفتوگوی رابرت ایکمایر با اسلاو ژیژک درباره زیست-سیاست، دموکراسی به مثابه تلبیس، پروژهی جهانی سازی به عنوانِ یک تقدیر، میراث مارکس و دیگر چیزهاست. [...]
هقهق گریهاش. رقرق خندهاش. بغلش میکردم و دور چادر میچرخاندمش. چادری که سوراخ بود و شر شر باران میریخت روی کلههامان، کلههای سر سه نفرمان. ستارههای آسمان را نشانش میدادم. بغلش میکردم. میبردمش بیرون. راه شیری و دب کوچک و بزرگ را نشانش میدادم مثل اینکه دود پیچیده باشد به سقف آسمان و تاریکی تاریکی. [...]
بیتصادف و زخم
بی ردپای اسید
بی زیگزاگ بخیه بر درزی باز شده از تیزی
ایستادهای برابرم
همان که بودهای [...]
کتیبهای را تصوّر کن در موزهی تهران که در آن با حروف میخی عصر هخامنشی نوشتهاند «هرطوری میخواهی سوال کن» ، این جمله به چه معناست؟ و بعد گروهی بیایند کنارش ژست بگیرند و عکسهای سلفی بیاندازند. پس یک سوال با علامت سوال تمام میشود؛ این فرم یک سوال است! فرم ظاهری یک علامت سوال [...]
این شعر مدتی پس از طلاق همینگوی از همسرش هدلی نوشته شده است. ارنست با پاولین ازدواج کرده است. وقتی که هدلی چند ماه قبل به ایالات متحده رفته بود شوریده بود و اضافه وزن داشت. در اکتبر ۱۹۲۷ او به پاریس (جایی که همینگوی نیز بود) برگشت، این بار زیبا، شاداب و حواس جمع. [...]
لمیده یله بر نقشِ لچکترنجْ یکبر
آبِ دهانْش سُریده بر شیارِ نوِ کنارِ لب
گل انداخته لُپهاش تازه، کرکهاش نامرئی، [...]
تو یه اَبَر قهرمانی
تو لباسای گشاد و کَرِ کثیفات
و شیکم گندهت که بعضی وختا هست و بعضی وختا نیست
و شعرات که اسمشون از خودشون بیشتره [...]
هر وقت به باباجانی فکر میکند یا دندانهایش روی هم میروند و فشار میآورند و میخواهند همدیگر را در محیط دهان خورد کنند یا مشتش آن قدر گره میشود که رگهای کلفت دستش بیرون میزند. مسئول کارگاهها، مسئول سرکوب، مسئول خایه مالی. همه میگویند این یک کار را باباجانی از باقی کارهایش خیلی بهتر بلد [...]
اگر چشمها – چنان که میگویند – دری به روح باشد
اگر انسان در چشمان اوست که دیده میشود
پس کار آدمی دیدن است
و چشم هم چشمانداز است و هم ابزار چشماندازی
اما چشمی که به چشم مینگرد چیست؟ [...]